نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5789
« خاطرى كه پراكنده است سامان نگيرد « مگر به انتقال از حالى به حالى . » ابو نزار نابيناى شاعر گويد : على بن جبله مرا گفت : « حميد بن عبد الحميد را گفتم : « اى ابو غانم امير مؤمنان را ستايشى گفتهام كه هيچ كس از مردم زمين همانند آن نداند ، به نزد وى ياد كن . » گفت : « براى من بخوان . » گويد : براى وى خواندم ، گفت : « شهادت مىدهم كه راست مىگويى . ستايش را گرفت و پيش مأمون برد كه گفت : « اى ابو غانم پاسخ اين روشن است اگر خواهد او را ببخشيم و اين را پاداش او كنيم ، اگر خواهد شعر او را دربارهء تو و دربارهء ابو دلف ، قاسم بن عيسى ، فراهم آريم ، اگر آنچه دربارهء وى و تو گفته بهتر از آن باشد كه به ستايش ما آمده به پشتش تازيانه زنيم و دير بازش بداريم و اگر آنچه دربارهء ما گفته بهتر باشد به هر بيت از ستايش وى هزار درمش بدهم و اگر خواهد از اين بگذريم . » گفتم : « سرور من ، من و ابو دلف كه باشيم كه ما را بهتر از ستايش تو ستايش گفته باشد . » گفت : « اين سخن به جواب اين گفتار ارتباط ندارد ، اين را با وى بگوى . » على بن جبله گويد : حميد به من گفت : « راى تو چيست ؟ » گفتم : « گذشتن از اين را خوشتر دارم . » گويد : و چون به مأمون خبر داد گفت : « او بهتر داند . » حميد گويد : به على بن جبله گفتم : « به كدام شعر از ستايش تو دربارهء ابو دلف و ستايش تو دربارهء من نظر دارد ؟ » گفت : « به اين شعر كه دربارهء ابو دلف گفتهام : « همهء دنيا از صحرانشين و شهرنشين
5789
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5789