نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5788
« با دلدار من آهسته سخن كردى و من دور بودم « اى كاش مىدانستم كه نزديكى تو چه كارى ساخت ؟ « نشانى آشكار از او در چشمان تو مىبينم « چشمانت از چشمان وى نكويى گرفته است . » ابو مروان گويد : مأمون در گفتهء خويش در اين معنى بر گفتهء عباس بن احنف تكيه كرده و ابداع از اوست كه گويد : « اگر ديدگان من از او شور بخت باشد « چشمان فرستادهام نيكبخت « هر وقت فرستاده اى كه سوى وى رفته بيايد « عمدا ديده به ديدهء او مىافكنم « كه نكوييهاى وى در چهره اش نمودار است « كه ديدار در او اثر نكو داشته است « اى فرستاده ديدهء مرا به عاريت گير « و با آن نظر كن ، و با چشم من داورى كن . » ابو العتاهيه گويد : روزى مأمون از پى من فرستاد ، او را ديدم سر به زير افكنده و انديشناك ، از نزديك شدن به او در آن حال كه بود خوددارى كردم . سر برداشت و به من نگريست و به دست خويش اشاره كرد كه نزديك بيا ، كه نزديك شدم . آنگاه دير باز سر فرو افكنده بود ، سپس سر برداشت و گفت : « اى ابو اسحاق ، كار خاطر ، ملالت است و نوجويى ، به تنهايى انس مىگيرد چنان كه به الفت انس مىگيرد » گفتم : « آرى اى امير مؤمنان ، و مرا در اين باب شعرى هست . » گفت : « چيست ؟ » گفتم :
5788
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5788