نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5784
گويد : چنان كسى را همى جستم تا يافتم و او را خواندم و گفتم : « ترا به نزد امير مؤمنان مىبرم ، چيزى از او مپرس تا وى آغاز كند كه من پرسش كردن شما مردم شام را بهتر از همه مىشناسم . » گفت : « از آنچه به من گفتى تجاوز نمىكنم . » گويد : به نزد مأمون رفتم و گفتم : « اى امير مؤمنان چنان مردى را پيدا كردهام . » گفت : « به درونش آر . » و چون وارد شد سلام گفت ، مأمون وى را پيش خواند و همچنان سرگرم شراب خويش بود ، به دو گفت : « ترا براى همنشينى و گفتگوى خويش خواستهام . » گويد : شامى گفت : « اى امير مؤمنان وقتى لباس همنشين پست تر از لباس همنشين وى باشد به سبب آن دچار زبونى شود . » گويد : « مأمون بگفت تا وى را خلعت بپوشانند . » گويد : از اين رفتار به من آن رسيد كه خدا بهتر داند . گويد : وقتى خلعت به او پوشانيدند و به جاى خويش بازگشت گفت : « اى امير مؤمنان وقتى دلم به عيالم مشغول باشد از صحبت من سودى نمى - برى . » گفت : « پنجاه هزار به منزلش ببرند . » پس از آن گفت : « اى امير مؤمنان و سومى » گفت : « چيست ؟ » گفت : « مرا به چيزى خوانده اى كه ميان مرد و عقلش حايل مىشود ، اگر خطايى از من سرزد آن را ببخش . » گفت : « چنين باشد » على گويد : گويى سومى آشفتگى مرا ببرد . ابو حشيشه ، محمد بن على گويد : در دمشق پيش روى مأمون بوديم ، علويه
5784
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5784