نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5783
گفتم : « اى امير مؤمنان خدايم به فداى تو كند لغتهاى عرب را مىشناسى ؟ » گفت : « قسم به دين خداى آرى . » گفتم : كدامشان كاف را به جاى قاف آوردهاند ؟ » گفت : « اين را قوم حمير است . » گفتم : « خدايش لعنت كند و كسى را نيز كه از اين پس اين كلمه را به كار برد لعنت كند [1] . » گويد : مأمون بخنديد و مقصود مرا بدانست ، به خادمى كه پهلوى وى بود روى كرد و گفت : « هر چه همراه تست به او بده . » و او كيسه اى در آورد كه سه هزار دينار در آن بود . گفت : « بگير » سپس گفت : « سلام بر تو باد . » و برفت و ديگر او را نديدم . ابو سعيد مخزومى دربارهء مأمون گويد : « مگر ستارگان يا ملك استوار مأمون « براى وى كارى ساخت ؟ « وى را در دو عرصهء طرسوس به جا نهادند « چنان كه پدرش را در طوس به جا نهادند » على بن عبيدهء ريحانى گويد : « اشكها براى مأمون ناچيز است « جز بدين رضا نمىدهم « كه از ديدهام خون بريزد . » على بن صالح گويد : روزى مأمون به من گفت : « يكى از مردم شام را براى من بجوى كه اهل ادب باشد و با من همنشين شود و برايم سخن كند »
[1] شاعر با ظرافتى شاعرانه و بديههء خاص ، كلمه ركيك را كه در گفتگو به مأمون گفته بود به كلمه رفيق بدل مىكند . م .
5783
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5783