نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5781
گويد : بوى عبير و مشك از او برخاست ، گفت : « اصلت چيست » ؟ گفتم : « يكى از مضرم . » گفت : « ما نيز از مضريم » سپس گفت : « بعد چى ؟ » گفتم : « يكى از بنى تميم . » گفت : « پس از تميم ؟ » گفتم : « از بنى سعد . » گفت : « به ، براى چه به اين ولايت آمده اى ؟ » گفتم : « آهنگ اين شاه دارم كه كسى را بخشنده تر و بلندنظرتر از او نشنيدهام . » گفت : « با چه چيز به نزد او مىروى ؟ » گفتم : « شعرى نكو كه بر دهانها خوش باشد و راويان روايت آن كنند و در گوش مستمعان شيرين نمايد . » گفت : « براى من بخوان . » گويد : خشم آوردم و گفتم : « اى ركيك به تو گفتم كه آهنگ خليفه دارم با شعرى كه گفتهام و ستايشى كه پرداختهام ، به من مىگويى براى من بخوان ! » گويد : به خدا آن را نشنيده گرفت و تحمل كرد و پاسخ آن را نداد . گفت : « از وى چه چيز اميد دارى ؟ » گفتم : « اگر چنان باشد كه دربارهء وى به من گفتهاند هزار دينار . » گفت : « من اگر شعر ترا نكو ديدم و سخن را شيرين ، هزار دينار به تو مىدهم و زحمت و طول رفت و آمد را از تو بر مىدارم ، كى به خليفه توانى رسيد كه ميان تر و او ده هزار نيزه دار و تيردار هست ؟ » گفتم : « خداى شاهد من باشد چنين مىكنى ؟ » گفت : « بله ، خداى شاهد تو باشد كه چنين مىكنم »
5781
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5781