نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5780
به دو گفتم : « كارى نكردى . » گفت : « چگونه ؟ » گفتم : « پيش خليفه مىروى و ستايش امير خويش نمىگويى ؟ » گفت : « اى امير خواسته اى با من خدعه كنى اما مرا خدعه گرديده اى و اين مثل را براى اين مورد آوردهاند كه هر كه گورخر را بگايد گاينده اى را گاده باشد . » به خدا به حرمت من نبود كه مرا بر اسب خوب خويش برنشاندى و مال خويش را كه هر كس قصد آن مىكرد خدا چانه اش را پايين مىنهاد ، به من بخشيدى ، بلكه براى آنكه ترا در شعر خويش ياد كنم و ترا به نزد خليفه ستايش كنم ، اين را فهم كن . » گفتم : « راست گفتى . » گفت : « اكنون كه آنچه را كه به خاطر دارى وانمودى ، پس ترا ياد كردهام و ستايش تو گفتهام . » گفتم : آنچه را گفته اى براى من بخوان » كه براى من خواند و گفتم : نكو گفته اى » گويد : آنگاه با من بدرود گفت و برفت و به شام رسيد ، معلوم شد مأمون در سلغوس بود . گويد : براى من نقل كرد و گفت : « در آن اثنا كه در نبرد گاه قره بر اسب خويش بودم و جامه هاى كوتاهم را به تن داشتم و قصد اردوگاه داشتم ، يكى كهنسال را ديدم بر استرى خوب كه شتابان مىرفت و به دو نمىشد رسيد . گويد : با من روبرو شد ، من ارجوزهء خويش را همى خواندم ، با صداى بلند و زبان گشاده به من گفت : « سلام بر شما باد » گفتم : بر شما نيز سلام باد با رحمت و بركات خداى . » گفت : « اگر مىخواهى توقف كن . »
5780
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5780