responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 5687


طاهر به دو گفت : « اى امير مؤمنان چرا مىگريى ، خدا ديدگانت را نگرياند . » به خدا ولايتها تسليم تو شده و مردمان به اطاعت تو آمده‌اند و همه كارت به دلخواه است . » گفت : « براى چيزى مىگريم كه گفتنش ، زبونى است و نهفتنش مايهء غم ، و هيچكس از غمى بر كنار نيست ، اگر حاجتى دارى بگوى . » گفت : « اى امير مؤمنان ! محمد بن ابى العباس خطا كرده از او درگذر و از او خشنود باش . » گفت : « از او خشنودم ، دستور دادم كه چيزى دهند و مرتبتش را پس دادم ، اگر نبود كه وى اهل انس نيست به حضورش مىخواندم . » گويد : طاهر باز رفت و اين را با ابن ابو العباس بگفت . آنگاه هارون بن - جيغويه را خواست و گفت : « دبيران را مناسبتهاست و مردم خراسان نسبت به همديگر حميت دارند . سيصد هزار درم با خويشتن برگير ، دويست هزار به حسين خادم بده ، يكصد هزار نيز به دبيرش محمد بن هارون بده و از او بخواه كه از مأمون بپرسد براى چه گريست ؟ » گويد : و او چنان كرد .
گويد : و چون مأمون چاشت مىكرد گفت : « حسين بنوشانم . » گفت : « به خدا نمىنوشانمت ، مگر به من بگويى وقتى طاهر به نزد تو آمد براى چه گريستى ؟ » گفت : « حسين ، چگونه بدين پرداختى و از من دربارهء آن پرسش كردى ؟ » گفت : « چون از آن غمين شدم . » گفت : « حسين ، اين چيزيست كه اگر از سرت برون شود ، مىكشمت . » گفت : « سرور من كى راز ترا برون داده‌ام ؟ » گفت : « محمد برادرم را به ياد آوردم و آن زبونى كه به دو رسيد و اشكم گلوگير

5687

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 5687
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست