نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5686
محمد گفتار نخستين خويش را به على باز گفت . على به دو گفت : « به خدا اگر شكوه مجلس وى و رأفت خدا دادش نبود و آن منع كه كرده پيشانيت را به عرق مىآوردم ، همان جهالت ترا بس كه منبر مدينه را شستى . » گويد : مأمون كه تكيه زده بود بنشست و گفت : « منبر شستنت چه بود ؟ من دربارهء تو قصورى كرده بودم ! يا منصور دربارهء پدرت قصورى كرده بود ! اگر نبود كه وقتى خليفه چيزى را ببخشد آزرم كند كه در آن باز نگرد ، سرت بخطر بود ، برخيز و ديگر باز ميا . » گويد : محمد بن ابى العباس برون شد و به نزد طاهر بن حسين رفت كه شوهر - خواهرش بود و گفت كه حكايت من چنان و چنان شد . و چنان بود كه به وقت نبيذ حاجبى مأمون با فتح خادم بود ، يا سر عهده دار خلعتها بود ، حسين ساقيگرى مىكرد ، ابو مريم غلام سعيد جوهرى از پى بايسته ها مىرفت . طاهر برنشست و سوى خانهء ( خلافت ) شد . فتح به درون رفت و گفت : « طاهر بر در است . » گفت : « اينك وقت وى نيست ، اجازهء ورودش بده . » گويد : طاهر در آمد و به دو سلام گفت كه پاسخ سلام وى را بداد و گفت : « رطلى به دو بنوشانيد . » كه آن را به دست راست خويش گرفت . به دو گفت : « بنشين . » طاهر برون شد و آن را بنوشيد و در آمد ، مأمون رطلى ديگر نوشيده بود . گفت : « يكى ديگر به او بنوشانيد . » و او چنان كرد كه نخستين بار كرده بود . آنگاه در آمد . مأمون به دو گفت : « بنشين . » گفت : « اى امير مؤمنان سالار نگهبانى را نرسد كه پيش روى سرور خويش بنشيند . » مأمون به دو گفت : « اين در مجلس عام است ، اما در مجلس خاص رواست . » گويد : آنگاه مأمون بگريست و چشمانش اشكبار شد .
5686
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5686