نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5624
و خادمان پر بود بازيگران بازى مىكردند ، محمد در ميانشان بود در اطاقك متحرك ، و در آنجا مىرقصيد . فرستاده اى پيش ما آمد و مىگفت : « بشما مىگويد در اينجا بر اين در مجاور صحن بايستيد آنگاه صداهايتان را به زير و بم بلند كنيد و آهنگ سورنا [1] را دنبال كنيد . گويد : سورنا و كنيزكان و بازيگران يك آهنگ داشتند به اين مضمون : « اينك دنانير كه مرا از ياد مىبرد « اما من او را به ياد دارم . » گويد : به خدا من و ابراهيم ايستاده بوديم و اين نغمه را مىگفتيم و گلوى خودمان را پاره مىكرديم تا صبح دميد ، محمد همچنان در اطاقك متحرك بود و از آن خسته و ملول نمىشد و چنان بود كه گاهى به ما نزديك مىشد و گاهى كنيزكان و خدمه ميان ما و او حايل مىشدند . حسين بن فراس وابستهء بنى هاشم گويد : در ايام محمد كسان به غزا رفتند ، بر اين قرار كه خمس را به آنها پس دهد ، كه پس داد به هر كس شش دينار رسيد كه مالى گزاف بود . ابن اعرابى گويد : پيش فضل بن ربيع بودم كه حسن بن هانى را آوردند ، گفت : « به امير مؤمنان خبر دادهاند كه تو زنديقى . » گويد : وى از آن بيزارى مىكرد و قسم ياد مىكرد و فضل مكرر مىكرد ، حسن خواست كه دربارهء وى با خليفه سخن كند كه سخن كرد و آزادش كرد پس بيرون رفت و شعرى مىخواند به اين مضمون : « كسان من ، از قبر سوى شما آمدم « و كسان تا به قيامت محبوس مىمانند « اگر ابو العباس نبود ، چشم من