responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 5622


برخاسته بود ، مىدانستم كه به پشيمانى دربارهء آنچه از دست وى برون شده بود شرى براى من پيش مياورد .
گويد : منصور كه از قضيه خبر يافته بود هنگامى كه محمد از مجلس غايب بود رو به من كرد ، گفت : « اى پسر زن بد كاره با امير مؤمنان خدعه مىكنى و اثاث او را مىگيرى و به خدا آهنگ آن كردم كه چنين و چنان كنم . » گفتم : « سرور من ، چنين بود ، اما سبب آن چنان و چنان بود ، اگر مىخواهى مرا به كشتن دهى و گناه كنى خود دانى و اگر بزرگوارى كنى در خور تو است و ديگر چنين نمىكنم . » گفت : « با تو بزرگوارى مىكنم . » گويد : محمد بيامد و گفت : « كنار اين بركه را براى ما فرش كنيد . » گويد : كنار بركه را براى وى فرش كردند كه بنشست و بنشستيم ، بركه پر آب بود . محمد گفت : « عمو جان ، دلم مىخواهد كارى بكنم ، عبيد الله را در بركه افكنم كه بر او بخندى . » گفت : « سرور من اگر چنين كنى او را مىكشى ، كه آب سخت سرد است و روزى سرد است ، اما چيزى به تو مىنمايم كه آزموده‌ام و نكو است . » گفت : « چيست ؟ » گفت : « دستور مىدهى او را به تختى [1] ببندند و بر در مبال بيندازند و هر كه به در مبال مىرود بر سر او ادرار كند . » گفت : « به خدا نكوست . » گويد : پس از آن تختى بياوردند ، بگفت تا مرا بر آن بستند ، آنگاه بگفت تا مرا برداشتند و به در مبال افكنده شدم . خادم بيامد ، بند مرا سست كردند مىآمدند و به دو مىنمودند كه بر من ادرار مىكنند ، و من فرياد مىزدم چندان كه خدا خواست بر



[1] كلمهء متن .

5622

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 5622
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست