نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5621
گفت : « واى تو با آنكه خربزه خوش است و بوى آن خوش است . » گفتم : « بله من چنينم . » گويد : شگفتى كرد ، آنگاه گفت : « خربزه پيش من آريد . » چند خربزه پيش وى آوردند و چون آن را بديدم از آن لرزش نمودم و دورى گرفتم . گفت : « بگيريدش و خربزه را پيش رويش نهيد . » گويد : بنا كردم ناله و اضطراب وا نمايم و او همى خنديد و گفت : « يكى را بخور . » گفتم : « سرور من ، مرا مىكشى و هر چه را در اندرون من است برون مىريزى و بيمارم مىكنى ، خدا را ، خدا را ، دربارهء من به ياد آر . » گفت : « يك خربزه بخور و فرش اين اطاق از آن تو باشد به قيد پيمان و قرار خداى . » گفتم : « فرش اطاق را مىخواهم چكنم اگر بخورم مىميرم . » گويد : من امتناع كردم و او به من اصرار كرد . خادم كاردها را بياورد . خربزه را پاره پاره كردند ، دهان مرا از آن پر مىكردند و من بانگ مىزدم و آشفتگى مىكردم با وجود اين فرو مىبردم و چنان مىنمودم كه اين كار را نا به دلخواه مىكنم به سر خويش مىزدم و فرياد مىزدم و او مىخنديد . و چون فراغت يافتم به اطاق ديگر رفت و فراشان را پيش خواند كه فرش آن اطاق را به خانهء من بردند . آنگاه دربارهء فرش اطاق و خربزه ديگر به من پرداخت و چنان كرد كه اول بار كرده بود و فرش آن اطاق را نيز به من بخشيد تا وقتى كه فرش سه اطاق را به من بخشيد و سه خربزه به من خورانيد . » گويد : به خدا حالم خوب شد و پشتم نيرو گرفت . گويد : منصور بن مهدى كه سر نيكخواهى وى داشت بيامد ، محمد به وضو
5621
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5621