نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5617
« قصد جفاى من داشتى « و من وصال تو مىخواستم « از تعلل چه منظور داشتى « اينكه ناز كنى و محبوبتر شوى . » آنگاه دست يكى از كنيزكان را گرفت و به يكسو زد ، پس از آن گفت : « قسمهاى تو راست است « و من از قفاى تو چندان « بانگ زدم كه نزديك مرگ شدم « ترا به خدا بانوى من يك بار خلاف قسم كن « آنگاه چوبى بر بينى خويش بشكن [1] . » پس از آن كنيز دوم را گرفت و به كنارى زد آنگاه گفت : « فدايت شوم ، اين تكبر چيست « و اين ناسزا گفتنت به مردم محترم . « عاشق افسرده را وصالى « كه از خطاى خويش باز آمد « از آنچه گذشته سخن ميار « كه خدا از آنچه گذشته در گذشت . » « پس از آن كنيز سوم را به كنار زد ، آنگاه گفت : « زنانى كه هنگام تاريكى شب به من پيام دادند « كه پيش ما بيا و از عسس بپرهيز « وقتى حريفان بخفتند و من « از رقيبى و شعلهء آتشى
[1] در منابعى كه به دست داشتم معنى و مفاد اين مثل را نيافتم . ( م )
5617
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5617