نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5615
« و از مكاريشان مرا « به انكار كه خلاف آن را از من دانسته اى « منسوب داشتند « ترس خداى دين من است « و هر چه بوده از سر همرنگى « با آنها بوده است « عذر مرا نمىپذيرند و شاهدم از آنها بيمناك است « قسم مرا نيز باور نمىكنند « كوثر بيشتر در خور اين بود « كه در خانه كاستى و منزل زبونى « به زندان شود « از امين اميد ندارم كه بليه را از من بردارد « كيست كه اكنون مأمون را به من برساند . » گويد : اشعار وى به مأمون رسيد و گفت : « به خدا اگر به دو رسيدم چنان توانگرش كنم كه بيش از انتظار وى باشد . » گويد : اما ابو نواس پيش از آنكه مأمون وارد مدينة السلام شود درگذشت . گويد : و چون زندانى بودن ابو نواس به درازا كشيد ، چنان كه از دعامه آوردهاند در زندان خويش اشعارى گفت به اين مضمون : « اى همگى مسلمانان « همگيتان خدا را ستايش كنيد « پس از آن بگوييد و وانمانيد « پروردگارا امين را باقى بدار « چندان خواجه پرورد
5615
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5615