نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5614
« از همگيشان توانگر ترم . « اگر به افتخارى دست نيابم « همين افتخارم بس كه چون از سخن كردن « دربارهء كسان بازمانم « هيچكس از من طمع سخن نيارد « و تاجدارى كه در قصر به پرده است نيز » گويد : امين از پى وى فرستاد ، در آن وقت سليمان بن ابى جعفر به نزد امين بود ، وقتى ابو نواس به نزد وى آمد گفت : « اى كه . . . له مادر روسپيت را مكيده اى ، اى پسر زن بوگندو - و دشنامهاى زشت گفت - تو به وسيلهء شعرت چركهاى دست لئيمان را به دست مىآورى آنگاه مىگويى : « و تاجدارى كه در قصر به پرده است نيز . » به خدا هرگز چيزى از من به تو نخواهد رسيد . سليمان بن جعفر به دو گفت : « به خدا اى امير مؤمنان وى از بزرگان ثنويه است . » محمد گفت : « شاهدى در اين باب بر ضد وى شهادت مىدهد ؟ » گويد : سليمان از گروهى شهادت خواست . يكيشان شهادت داد كه او به يك روز بارانى مىنوشيد ، جام خويش را زير آسمان نهاد كه قطره ها در آن افتاد و گفت : « پندارند كه با هر قطره اى فرشته اى نازل مىشود ، به نظر تو من اكنون چند فرشته مىنوشم ؟ » سپس آنچه را در جام بود بنوشيد گويد : پس محمد بگفت تا او را به زندان كنند و ابو نواس در اين باب شعرى گفت به اين مضمون : « پروردگارا اين قوم ، با من ستم كردند « و بى آنكه مرتكب الحاد شده باشم « به زندانم كردند
5614
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5614