نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5608
ابراهيم پسر اسماعيل بن هانى ، برادرزادهء ابو نواس گويد : پدرم مىگفت : « عمويت ابو نواس قوم مضر را هجا گفت ، ضمن آن قصيده كه گويد : « قريش را از جمله اعمال خويش « به جز بازرگانى افتخارى نباشد « وقتى فضيلتى را ياد كنى « قريش بيايد كه بيشتر آن را بگيرد « قرشيان وقتى از نسب سخن آرند « چيزى از آن نسبها را دارند . » گويد : منظورش اين است كه برترينشان در مفاخره مغلوب مىشود . گويد : رشيد كه هنوز زنده بود از اين خبر يافت و بگفت تا او را به زندان كنند و همچنان به زندان بود تا محمد زمامدار شد و به ستايش او شعرى گفت . وى در ايام امارت امين از خواص وى بوده بود . گفت : « اى امير مؤمنان « ايستادن و شعر خواندنهاى مرا « وقتى كه كسان حضور داشتند « به ياد آر « اى مرواريد هاشم « اى كه ديده اى مرواريد بر مرواريد مىپراكنند « آن مرواريدها را كه بر تو مىپراكندم « به ياد آر . « پدرت كسى بود كه مانند وى « پادشاهى در زمين نبوده « عمويت موسى بعد از او منتخب بود
5608
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5608