نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5607
خواست كه بدان آرامش خاطر يابد . كنيزى داشت كه از جمله كنيزان به نزد وى منزلتى داشت به دو گفت كه بخواند و جامى گرفت كه بنوشد . خداى ، زبان كنيز را از همه چيز ديگر باز داشت و چنين خواند : « بدينم قسم كه كليب » تا آخر . . . گويد : جامى را كه به دست داشت به دو زد و بگفت تا وى را پيش شيران افكندند ، آنگاه جامى ديگر گرفت و كنيزى ديگر خواست كه چنين خواند : « او را بكشتند تا به جايش نشينند » تا آخر . . . كه جام خويش را بر چهرهء او زد ، آنگاه جامى ديگر گرفت كه بنوشد و كنيزى ديگر را خواست كه چنين خواند : « قوم من اميم برادرم را كشتند . » گويد : جام را به چهرهء وى زد و ظرف چينى را به پاى خويش بزد و به همان غمزدگى كه داشته بود باز رفت و چند روز پس از آن كشته شد . از ابو سعيد آوردهاند كه گويد : فطيم درگذشت . وى مادر موسى پسر محمد مخلوع بود كه سخت بر او بناليد . ام جعفر خبر يافت و گفت : « مرا به نزد امير مؤمنان ببريد » . گويد : پس او را بنزد محمد آوردند كه از او پيشواز كرد و گفت : « بانوى من فطيم مرد . » ام جعفر شعرى خواند به اين مضمون : « جانم به فدايت غم مخور « كه بقاى تو ، در گذشتگان را جبران مىكند « موسى را دارى و هر مصيبتى آسان است « كه با وجود موسى بر رفته اى تأسف نبايد خورد . » و نيز گفت : « خدايت پاداش بزرگ و صبر فراوان دهد و تحمل مصيبت وى را ذخيرهء تو نهد . »
5607
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5607