نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5605
گفت : « او را بكش ، همو بود كه دربارهء تو و مالت خبرچينى كرد و ترا فقير كرد . » احمد بن اسحاق گويد : وقتى محمد محصور شد و كار بر او سخت شد گفت : « واى شما ، يكى نيست كه بر او تكيه توان كرد ؟ » به دو گفتند : « چرا ، يكى از مردم عرب ، از اهل كوفه به نام وضاح پسر حبيب تميمى كه از باقيماندهء عربان است و صاحب راى درست . » گويد : پس كس به طلب وى فرستادند . گويد : وضاح پيش ما آمد و چون به نزد محمد رفت به دو گفت : « مرا از مسلك و راى تو خبر دادهاند ، دربارهء كار ما راى خويش را بگوى . » گفت : « اى امير مؤمنان ، اكنون ديگر راى از ميان برخاست ، شايعه پراكنى كن كه از لوازم نبرد است . » گويد : پس يكى را معين كرد كه بر كنار دجيل جاى داشت به نام بكير پسر معتمر . و چون حادثه اى يا هزيمتى براى محمد رخ مىداد به دو مىگفت : « بيار كه حادثه اى براى ما رخ داد . » و او خبرها براى محمد مىساخت و چون كسان مىرفتند بطلان آن را معلوم مىداشتند . احمد بن اسحاق گويد : گويى بكير بن معتمر را مىبينم كه پيرى درشت اندام بود . كوثر گويد : روزى محمد بن زبيده دستور داد تا در خلد براى وى سكويى را فرش كنند . يك فرش زرعى براى وى بر سكو گستردند و ديبا و فرشهايى همانند ديبا بر آن انداختند و بسيار ظروف نقره و طلا و جواهر آماده كردند آنگاه سرپرست كنيزكان خويش را بگفت تا يكصد كنيز هنرور [1] براى وى آماده كند كه ده ده به نزد وى بالا روند ، عودها به دست ، و به يك صدا بخوانند .