نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5603
كرد . گويد : خبر به محمد رسيد كه جماعتى را سوى خانهء وى فرستاد كه اطراف آن توقف كردند ، عباس نيز غلامان و وابستگان خويش را بر ديوار خانه به صف كرد كه سپر و تير داشتند . احمد بن اسحاق گويد : به خدا بيم كرديم كه آتش ، منزلهاى ما را بسوزد از آن رو كه قصد داشتند خانه عباس را بسوزانند . گويد : رشيد هارونى بيامد ، از عباس اجازهء ورود خواست و به نزد وى در آمد و گفت : « چه مىكنى ؟ مىدانى در چه حالى و برايت چه پيش آمده ؟ اگر اجازه شان دهد ، خانه ات را با نيزه ها از پايه بر آرند مگر به اطاعت نيستى ؟ » گفت : « چرا . » گفت : « بر خيز و برنشين . » گويد : عباس با جامهء سياه برون شد و چون بد در خانه خويش رسيد گفت : « غلام اسب مرا بيار . » رشيد گفت : « نه ، و حرمت نيست ، بايد پياده به روى . » گويد : پس او برفت و چون به خيابان رسيد ديد كه بسيار كسان آمدهاند ، جلودى و افريقى و ابو البط و ياران هرش سوى وى آمدهاند . گويد : عباس در آنها نگريستن گرفت ، من او را مىديدم كه پياده بود و رشيد سوار بود . گويد : خبر به ام جعفر رسيد ، كه به نزد محمد در آمد و از او تقاضا همى كرد . محمد به دو گفت : « از خويشاوندى پيمبر خداى صلى الله عليه و سلم برون باشم اگر او را نكشم . » ام جعفر اصرار مىكرد . كه محمد به دو گفت : « پندارم كه با تو نيز شدت عمل پيش گيرم . » گويد : ام جعفر موى خويش را عيان كرد و گفت : « وقتى من سر برهنه باشم كى به نزد من وارد مىشود ؟ »
5603
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5603