نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5584
« حقى كه بر آنها فرض بود نخواسته بودند كه خدايش به تسليم آورده بود « و تنها وا گذاشته بود ، هر كدامشان او طالب وى بود كه مىخواست جدا « از يار خويش به نزد من منزلت يابد ، چندانكه ضربتها در ميانشان رفت « و با شمشيرها به دو پرداختند كه بر سر او نزاع داشتند و دربارهء او سخت « رقابت كردند ، عاقبت خشم خدا و دين وى و پيمبر وى و خليفهء وى « به دو رسيد و كشته شد و خبر آن به من رسيد و بگفتم تا سرش را پيش من « آرند و چون به نزد من آوردند به كسانى كه بر شهر و بر خلد و اطراف « آن گماشته بودم و ديگر كسانى كه در پادگانها بودند دستور دادم به « جاى خويش بباشند و اطراف خويش را محفوظ دارند تا دستور من به « آنها برسد ، آنگاه بازگشتم خداى براى امير مؤمنان كارى بزرگ كرد و به « وسيلهء آن وى و اسلام را ظفر داد . « و چون صبح شد ، مردمان هيجان كردند و اختلاف كردند ، يكى « كشله شدن وى را باور داشت ، يكى دروغ مىپنداشت . يكى شك داشت « و يكى يقين داشت ، و چنان ديدم كه دربارهء كار وى شبهه از ايشان « بردارم ، سر وى را ببردم كه در آن بنگرند و به معاينه درست در آيد و « حيرت دلهاشان برود و شبهه افكنى فسادخواهان و فتنه انگيزان را ببرد ، « صبحگاه سوى شهر رفتم كسانى كه آنجا بودند تسليم شدند و مردم به « اطاعت آمدند و شرق و غرب مدينة السلام و چهار ناحيه و حومه ها و اطراف « آن بر امير مؤمنان استقرار گرفت ، پيكار از ميان برخاست و به جاى آن « مردم اسلام آرامش يافتند و خدا دغلى را از آنها ببرد و به بركت امير « مؤمنان به امنيت و استقرار و صلح و استقامت و خرسندى و لطف « خداى عز و جل خير بسيار رسانيد و خداى را بر اين سپاس .
5584
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5584