نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5575
كه گشوده شد و وارد شدند مىگفتند : « پسر [1] زبيده » گويد : يك مرد برهنه را پيش من آوردند كه شلوار داشت و عمامه اى كه صورت خويش را با آن پيچيده بود ، خرقهء پاره اى نيز بر دوشش بود ، وى را با من نهادند و به كسانى كه در خانه بود سفارش كردند كه وى را نگهدارند و جمعى از خودشان را نيز با مردم خانه نهادند . گويد : وقتى در اطاق آرام گرفت ، عمامه از صورت وى پس رفت ، معلوم شد محمد است » سخت حيرت زده شدم و پيش خود انا لله گفتم . گويد : در من نگريستن گرفت . آنگاه گفت : « كدامى ؟ » گفتم : « سرورم ، من وابستهء توام . » گفت : « كداميك از وابستگان ؟ » گفتم : « احمد بن سلام متصدى مظالم . » گفت : « ترا به عنوان ديگر مىشناسم در رقه پيش من مىآمدى ؟ » گفتم : « آرى . » گفت : « پيش من مىآمدى و رفتارى بسيار ظريفانه با من داشتى ، وابسته من نيستى ، بلكه برادر منى و از منى . » آنگاه گفت : « احمد ! » گفتم : « سرور من آمادهء فرمانم . » گفت : « نزديك من شو و مرا به خودت بچسبان كه هراسى سخت دارم . » گويد : او را به خويشتن چسبانيدم و ديدم كه قلب وى به سختى مىطپد ، گويى نزديك بود سينه اش را بشكافد و در آيد . گويد : همچنان وى را به خويشتن چسبانيده بودم و تسكينش مىدادم . گويد : آنگاه گفت : « احمد ! برادرم چه شد ؟ »