نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5573
گويد . در عبيد الله بن وضاح نگريست و گفت : « تو كدامى ؟ » گفت : « من عبيد اللهم پسر وضاح . » گفت : « بله ، خدايت پاداش نيك دهد از كار تو دربارهء برف بسيار سپاسگزارم اگر برادرم را كه خدايش باقى بدارد ديدم ترا به نزد او سپاس مىگويم و مىخواهم كه به خاطر من ترا پاداش دهد . » گويد : در اين حال بوديم ، هرثمه گفته بود كشتى به راه افتد كه ياران طاهر كه در زورقها و كشتىها بودند به ما حمله آوردند و سر و صدا راه انداختند و در سكان آويختند . يكيشان سكان را مىبريد ، يكى كشتى را سوراخ مىكرد يكيشان آجر و تير مىانداخت . گويد : كشتى سوراخ شد و آب وارد آن شد و فرو رفت . هرثمه در آب افتاد كه ملاحى او را در آورد و هر كس از ما به چاره جويى خويش از آب در آمد . محمد را ديدم كه وقتى به اين وضع دچار شد جامه هاى خويش را بر تن بدريد و خويشتن را در آب افكند . گويد : من به ساحل رفتم ، يكى از ياران طاهر در من آويخت و مرا به نزديكى برد كه بر كنار دجله پشت قصر ام جعفر بر كرسى آهنينى نشسته بود و آتشى پيش روى او مىسوخت و به پارسى به دو گفت : « اين مرد از آب در آمد از جمله سرنشينان كشتى بود كه در آب افتادند . » به من گفت : « كيستى ؟ » گفتم : « از ياران هرثمهام ، احمد پسر سلام سالار نگهبانان ، وابسته امير مؤمنان . » گفت : « دروغ گفتى به من راست بگوى . » گفتم : « به تو راست گفتم . » گفت : « مخلوع چه كرد ؟ » گفتم : « ديدمش كه جامه هاى خويش را بر تن دريد و خويشتن را در آب
5573
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5573