نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5562
به ميخوارگى راغبى ؟ » گفتم : « خدايم به فدايت كند هر چه خواهى . » گويد : پس يك رطل نبيد خواست و بنوشيد ، آنگاه دستور داد كه به من نيز همانند آن نوشانيدند . گويد : پس بى آنكه از من بخواهد آواز خواندن آغاز كردم كه ميدانستم خلق وى خوش نيست و آنچه را مىدانستم خوش دارد خواندم . گفت : « چه مىگويى دربارهء كسى كه هم آهنگ تو بنوازد ؟ » گفت : « بسيار بدين نياز دارم . » گويد : پس كنيزكى را كه به نزد وى مقرب بود و ضعف نام داشت پيش خواند كه در آن حال كه وى بود از نام وى فال بد زدم ، وقتى كنيز پيش روى وى آمد گفت : « بخوان » و او شعر نابغه جعدى را خواند به اين مضمون : « به دينم قسم كه كليب ياور از تو بيشتر داشت « و گناهش از تو كوچكتر بود « كه در خون غلطيد . » گويد : آنچه كنيز خواند بر او گران آمد و آن را به فال بد گرفت و گفت : « جز اين بخوان . » و او چنين خواند : « فراقشان ديدگانم را بگريانيد و بىخواب كرد « جدايى ياران گريه آور است « بليهء روزگارشان پيوسته بر آنها تاخت « تا نابود شدند كه بليهء روزگار هجوم آور است . » به دو گفت : « خدايت لعنت كند مگر جز اين نغمه اى نمىدانى ؟ » گفت : « سرور من ، پنداشتم آنچه را خواندم دوست دارى ، ناخوشايندى ترا نمىخواستم ، چيزى بود كه به خاطرم رسيد . » آنگاه آوازى ديگر آغاز كرد به اين
5562
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5562