نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5770
دمشق ، » به روز شنبه سيزده روز رفته از رجب . گويد : و عنوان نامه چنين بود : از بندهء خدا ، عبد الله ، امام مأمون امير مؤمنان و خليفه از پى امير مؤمنان ، ابو اسحاق بن امير مؤمنان رشيد . اما بعد ، امير مؤمنان دستور داده به تو نوشته شود كه به عاملان خويش دستور دهى كه رفتار نكو داشته باشند و مخارج را بكاهند و از آزار مردم ناحيهء عمل تو دست بدارند ، به عاملان خويش در اين باب دستور مؤكد بده و به عاملان خراج نيز همانند اين بنويس . گويد : به همه عاملان خويش در ولايتهاى شام ، ولايت حمص و اردن و فلسطين ، نيز همانند اين نوشت . و چون روز جمعه يازده روز رفته از رجب رسيد ، اسحاق بن يحيى در مسجد دمشق نماز جمعه كرد و در سخنرانى خويش از پى دعاى امير مؤمنان گفت : « خدايا امير برادر امير مؤمنان و خليفه ، از پى امير مؤمنان ابو اسحاق پسر امير مؤمنان رشيد را قرين صلاح بدار . » در اين سال مأمون در گذشت . سخن از سبب بيمارىاى كه مأمون از آن درگذشت سعيد علاف قارى گويد : مأمون به وقتى كه در بلاد روم بود ، به طلب من فرستاد - وى از طرسوس وارد بلاد روم شده بود ، به روز چهارشنبه سيزده روز مانده از جمادى الاخر - . مرا به نزد وى بردند كه در بدندون بود ، چنان بود كه از من قرائت مىخواست ، وقتى برفتم ، او را ديدم كه بر ساحل بدندون نشسته بود ، ابو اسحاق معتصم نيز پهلوى راست وى نشسته بود . مرا بگفت تا پهلوى وى نشستم ، ديدم كه وى و ابو اسحاق پاهاى خويش را در آب بدندون آويخته بودند . گفت : « اى سعيد پاى خويش را در اين آب بنه و از آن بنوش ، ترا به خدا هرگز آبى خنك تر و گواراتر و
5770
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5770