نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5564
گفتم : « نه به خدا چيزى نشنيدم ؟ » گويد : اما شنيده بودم . گفت : « حركتى مىشنوى ؟ » گويد : نزديك شط شدم و چيزى نديدم ، آنگاه سخن را از سر گرفتيم و صدا تكرار كرد كه كارى كه دربارهء آن راى مىزديد به سر رفت . گويد : پس محمد غمين از مجلس خويش برخاست و بر نشست و به محل خويش در شهر باز گشت و از آن شب يك شب يا دو شب بيشتر نگذشت كه حادثهء كشته شدن وى پيش آمد ، و اين به روز يك شنبه شش روز يا چهار روز رفته از صفر سال صد و نود و هشتم بود . از ابو الحسن مداينى آوردهاند كه گويد : وقتى شب جمعه هفت روز مانده از محرم سال صد و نود و هشتم فرا رسيد ، محمد بن هارون به فرار از سنگهاى منجنيق كه به دو مىرسيد از قصرى كه در آن بود و آن را خلد مىگفتند سوى مدينة السلام رفت و بگفت تا مجلسها و فرشهاى قصر خلد را بسوزانند و چون بسوختند سوى شهر رفت و اين از پس چهارده ماه دوازده روز كم از آغاز نبرد با طاهر بود . در اين سال محمد بن هارون كشته شد . سخن از كشته شدن محمد بن هارون از محمد بن عيسى جلودى آوردهاند كه وقتى محمد به شهر رفت و در آنجا قرار گرفت و سرداران وى بدانستند كه وى و آنها در شهر لوازم حصارى شدن ندارند و بيم كردند كه مغلوب شوند ، حاتم بن صقر و محمد بن ابراهيم افريقايى و سرداران وى به نزد محمد در آمدند و گفتند : « وضع تو و وضع ما چنان شده كه مىدانى رايى داريم كه به تو عرضه مىداريم دربارهء آن بينديش و تصميم بگير كه
5564
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5564