نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 665
بفرمود تا سنگ از كوهها بياوردند و بدان بيابان بردند و بر سر آن حدّ منارهاى بنا كردند همه از سنگ يك لخت ، چنان كه جاودانه بماند ، و شش ماه اندر آن روزگار شد . و فيروز با ياران خويش بنشست و هر ماهى خشنواز او را هديهاى از نو فرستادى . چون مناره تمام شد ، خشنواز اميران و حاكم لشكر و عالمان را از طخارستان سوى فيروز فرستاد تا او را پيش مناره بردند با همه سپاه كه با وى بودند و سوگند دادندش كه تو هرگز از اين حدّ مناره نگذرى و اين مناره را از ايدر نكنى و ويران نكنى . چون سوگند بخورد و عهد نامه بنوشتند و آن همه پيران را گواه كردند و گواهى در زدند ، و خشنواز او را هديه داد و خواسته هاى بسيار بخشيد . و فيروز ننگ آمدش كه از آنجا بازگشت بدان ذلّ . و همه سپاه او را همى گفتند كه اين ملك سخت نيكو كرد ، جان تو و آن ما باز داد . و او خاموش همى بود ، و به ملك بنشست و سه چهار سال بر آمد و كار بر وى راست بيستاد ، نتوانست بدان عار اندر بودن و صبر نتوانست كردن . موبدان موبد را بخواند و او را بگفت هر چه اندر دل داشت و گفت : من با اين عار صبر نتوانم كردن ، و من سپاه خواهم بردن سوى ملك هياطله . موبدان موبد او را گفت : نشايد اين عهد و ميثاق بشكستن و سوگند دروغ كردن ، و خداى تعالى نپسندد و نصرت ندهد ، و سپاه ترا يارى نكنند ، و اگرشان به ستم برى ، حرب نكنند . فيروز گفت : من حيلت دانم كردن كه مرا سوگند دروغ نشود . موبد گفت : كار سوگند به حيلت نيكو نشود . فيروز سخن موبد نشنيد و سپاه را گرد كرد و اين حديث ايشان را بگفت . سپاه او را همان جواب دادند كه موبد موبدان گفته بود . وى سخن كس نشنيد . پس يك سال ساز حرب راست همى كرد ، و مردى بود نام وى سوفراى ، مردى بزرگوار به عجم اندر و از فرزندان منوچهر بود ، و عجم او را بزرگ داشتندى ، و امير سجستان بود از دست فيروز و مردى پير بود با تدبير و با امانت ، و فيروز را بر وى ايمنى بودى . او را از سجستان باز خواند و بر همه مملكت خويش خليفت كردش و خان و مان و كدخدايى و گنج خانه و عيال و سپاه كه آنجا بماند همه را به وى سپرد تا كار همى راند . و دو پسر بود فيروز را : يكى بلاش نام ، و ديگر قباد . و نيز دخترى
665
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 665