نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 664
چون به آبادانى رسيدند و نان و آب بخوردند و سه روز ببودند ، آن مردمان كه با وى مانده بودند فيروز را گفتند : اى ملك ! ما را هيچ حيلت نيست تا به زينهار خشنواز شويم كه اندر پادشاهى وى اسير مانديم ، و هر كجا گريزيم وى ما را بگيرد . خويشتن را به وى بايد دادن مگر بر ما رحم كند و جان ما به ما بگذارد . فيروز گفت : صواب است . رسول فرستاد به خشنواز و گناه خويش پيدا كرد و عذر خواست و زينهار طلبيد . خشنواز او را ملامت كرد و گفت : من به جاى تو چندين نيكويى كردم و تو نزد من آمدى از برادر گريخته ، من ترا نيكو داشتم و پادشاهى باز دادم و سپاه دادم تا تو او را غلبه كردى و ملك باز ستدى . پس حقّ من نشناختى و بر من سپاه آوردى ، و مردمان بگريختند و سوى تو آمدند و ترا بفريفتند ، و تو به سخن ايشان غرّه شدى و حقّ من يله كردى ، تا خداى ترا بگرفت . و آن مرد كه ترا اندر بيابان آورد چنان كه [ a 120 ] شما همى گوييد ، و من آن مرد را نشناسم و ندانم كه وى كيست ، و آن فريشتهاى بوده است كه خداى از آسمان فرستاده است بر صورت او ، تا ترا گرفتار كرد به ناسپاسى نعمت من . و امروز به گناه خويش مقرّ آمدى ، ترا عفو كردم و زنهار دادم و ترا به جاى فرزندى گزيدم و باز به ملك خويش فرستمت ، بدان شرط كه با من عهد كنى و سوگند خورى كه هرگز به حرب من نيايى و سپاه نفرستى و هيچ دشمن مرا يارى نكنى . و ميان پادشاهى خويش و آن تو منارهاى كنم از سنگ و ترا پيش آن مناره برم تا سوگند خورى كه هرگز نه تو و نه هيچكس از آن تو از آن مناره از اين سوى نيايد ، و آن مناره حدّ بود . پس اگر تو بىوفايى كنى يا غدر كنى ، خود سپاهت از تو روى بگرداند ، و خداى ترا بلعنت كند چون سوگند را بدروغ كنى . و رسولان را به نيكويى باز گردانيد و طعام فرستادش با هديهء بسيار و جامه و فرش و اوانى و ستوران ، و او را گفت : هم آنجا كه هستى بباش تا من كس فرستم و بر سر آن حدّ منارهاى بنا كنم و ترا به زير آن مناره برند و سوگند دهند و عهد و ميثاق بر گيرند . فيروز چون رسول بيامد و اين پيغامها بداد و هديه ها ديد ، شاد شد بدانكه جان وى ببخشيد و او را زينهار داد و اجابت كرد به سوگند خوردن . و ملك هياطله
664
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 664