نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 627
عرب از بيم وى بگريختند و به روم اندر شدند . شاپور سوى ملك روم كس فرستاد كه من با روميان صلح بدان كردم ، به شرط آنكه عرب را به ميان خويش اندر جاى ندهند ، و هر كه از من بگريزد نزد روميان ، او را نپذيرند . اگر عرب را بيرون دهيد ، و اگر نه حرب را بياراييد . ملك روم آن عرب را باز نداد . و شاپور سپاه عجم را گرد كرد و ساخت كه به حرب رود . پس خواست كه خبر ملك روم را بداند و صورت وى بشناسد ، و كس را امين نديد كه به زمين روم اندر شود و آن خبرها بيارد . تنها برفت و پادشاهى به خليفتى سپرد و كس را آگاه نكرد كه : من همى كجا شوم ، و به روم اندر شد پياده بر صورت درويشى ، و يك سال به روم اندر همى گشت تا همه خبرها بدانست و بپرسيد از خبر شهرها و حصارها و سپاهها ، همه بشناخت . و جاسوسان بيامدند و ملك روم را خبر دادند كه شاپور از ميان خلق ناپيدا شده است و كس نداند كه كجا شده است . و ملك روم از وى همى ترسيد و ندانست كه وى به زمين روم اندر است . پس ملك روم را سورى بود و همه خلق ، مهتران و شريفان روم را ، گرد كرد . شاپور نيز آنجا شد با درويشان تا ملك روم را ببيند و صورت وى بداند . چون شاپور پيش تخت ملك بيستاد ، اندر ميان آن سرهنگان كسى بود كه روز حرب شاپور را ديده بود . فراز شد و ملك روم را بگفت . ملك ، شاپور را بگرفت و هم اندر زمان بفرمود تا پوست گاوى بياهختند و از گردن تا پاى او را آنجا اندر كردند بجز سرش بيرون نماندند ، و آن پوست بر شاپور خشك شد و از آنجا نتوانست بيرون آمدن . و ملك روم سپاه گرد كرد و به پادشاهى پارس و اهواز اندر آمد و شاپور را با خويشتن بياورد اندر پوست خام . و شهرها ويران همى كرد و خلق بسيار بكشت و درختان ميوه دار بزد ، و از پارس به اهواز آمد و آنجا نيز همچنين كرد . و به شهر جندىشاپور حصارى بود ، بيشتر از آن مردمان را بكشت . از اهواز و اين شهرها هر كه اسير افتادى به موكّلان شاپور سپردندى . آن موكّلان بزرگان را با شاپور داشتندى . يك روز موكّلان از شاپور غافل شدند ، و به نزديك شاپور خيكها بود پر از روغن . شاپور آن بزرگان اهواز را كه با وى بودند گفتا : از اين روغن بر من ريزيد و بر
627
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 627