نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 595
اگر اين بت را سجده كنى ، و حجّت پديد كنى چنان كه من بدان حجّت بينم ، و اگر نه ترا عذابى كنم از اين همه سختتر . جرجيس گفت : حجّت من پرستش خداى است كه اين بت را وى آفريده است . پس ملك گفت : تا چوبى به زمين فرو زدند ستبر و جرجيس را بر آن چوب بربستند و برهنه كردند و شانه هاى آهنين بياوردند و به شانهء وى فروبردند ، و هر چه بر تن او گوشت بود همه فرود آوردند ، و گفتند تا بميرد . جرجيس ديگر روز درست شد و نمرد . پس ميخ آهنين به آتش اندر سرخ كردند و به سرش فرو زدند هم نمرد . پس بفرمود تا به ديگ آب جوشان فرود كردندش ، هم نمرد . پس ملك گفت : اين عذابهاى من درد نيابى ؟ جرجيس گفت : اندر آن خداى من درد از من برداشت . پس ملك بفرمود تا او را به زندان كردند و به روى اندر افگندندش ، و به چهار ميخ آهنين دستها و پايهاش به زمين اندر دوختند ، و سنگى بود از رخام بدان زندان اندر مقدار پانصد من ، بر پشت جرجيس نهادند . پس چون شب اندر آمد ، خداى عزّ و جلّ فريشتهاى را سوى جرجيس فرستاد و گفت : هيچ غم مدار كه اين دشمن من ترا سه بار بكشد و من ترا زنده كنم و بار چهارم ترا بپذيرم ، و او بر تو ظفر نيابد . و آن فريشته مر آن سنگ را از پشت جرجيس برداشت و دست و پايش بگشاد و او را از زندان بيرون آورد . ديگر روز بامداد پگاه جرجيس پيش ملك ايستاده بود . ملك او را گفت : تو را بدين خانه اندر كه آورد و از زندان من كه بيرون آورد ؟ جرجيس گفت : آن خداى كه مرا و ترا بيافريد ، و اين حجّت گردانيد بر گردن تو تا رستخيز . پس ملك وزيران خويش را گفت : اين را چه بايد كردن ؟ گفتند : وى جادو است [ و چشم همى بندد ] ، جادوان بيايند تا او را قهر كنند . ملك چهل جادو بياورد و پيش ملك جادويى كردند و بدميدند . گاوى بياوردند [ به هر دو گوش او اندر ] بدميدند ، [ دو گاو گشت . لختى گندم بخواست . ] نيز باز آن گاو كشت كرد و سبز گشت و زرد گشت و بدرودند و آس كردند و نان كردند و هم اندر يك ساعت . ملك آن كار ايشان بپسنديد و گفت : اكنون چنان خواهم كرد كه اين جرجيس را سگى گردانيد . پس آن جادوان قدحى پر آب
595
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 595