responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 578


مكسلمينا ، آنكه مهتر بود ايشان را آواز كرد ، ايشان نيز زنده شدند و آن سگ نيز زنده شد ، و بر پاى خاستند ، چنان كه از خواب خيزند . * ( قال قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ 18 : 19 ) * . اين مهتر را گفتند : چند بوديم ما اينجا اندر ؟ گفت : * ( لَبِثْنا يَوْماً 18 : 19 ) * . چون آفتاب به نيم روز ديد ، گفتا : * ( أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ 18 : 19 ) * . [ بعضى ] از روز . پنداشتند كه دوش سپيده دم به كهف اندر آمدند و بخفتند . پس گفتند : * ( رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ 18 : 19 ) * . خداى داند كه چند ماندند . و با ايشان درم بود ، از آن درم بزرگ به مهر دقيانوس . * ( فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِه إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْه وَلْيَتَلَطَّفْ 18 : 19 ) * . گفتا : يك تن با اين درم به شهر فرستيد تا طعامى پاكتر كجا بيند ، شما را نان آرد تا زاد برگيريم و امشب از ايدر برويم . * ( وَلا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً 18 : 19 ) * . و كس را از حديث شما آگاه نكند .
يمليخا را بفرستادند . و چون به شهر اندر آمد ، جايها و بازارها و در شهر همى نشناخت ، و مردمانى ديد كه همى نماز كردند خداى را عزّ و جلّ . شگفت آمدش .
گفت : به يك روز اين همه خلق چنين شدند . به نانوا شد و آن درم بيرون كرد . آن درم بزرگ بود نه از ضرب آن زمانه . خبّاز گفت : اين درم از كجا آوردى ؟ اين درم از اين شهر از ضرب اين ملك . گفتا : بدين شهر اندر اين درم نيست . اين ملك ما چنين درم نزند ، و شما مردمانى بيابانىاى مىنماييد و گنج يافتيد از درمهاى پيشينيان . يمليخا گفت : اى مرد ! من اين درم دى از اين شهر بيرون بردم از ضرب دقيانوس . آن خبّاز دقيانوس را نشناخت ، عامّ بود ، گفت : من اين ملك را ندانم كه تو گويى ، ملك ما فلان است . گفتا : چه دين دارد و كه را پرستد ؟
اندر اين حديث بودند ، يكى عوان فراز رسيد و سخن ايشان بشنيد . يمليخا را بر ملك برد ، ملك قصّهء او بشنيد و آن درم بديد ، بدانست كه اصحاب الكهفاند كه اندر انجيل قصّهء ايشان خوانده بود . علما و انجيلخوانان را گرد كرد تا اين قصّه از يمليخا بشنيدند ، و بگفت : كه من و ياران از اين شهر بيرون شديم دى ، ملك دقيانوس بود و از وى بگريختيم از بيم دين خويش ، و به فلان كوه به غارى اندر شديم و بخفتيم و امروز برخاستيم ، و من بيامدم كه بدين درم ايشان را طعام خرم و زاد بر گيرم و امشب برويم . و اين انجيلخوانان بدانستند كه اين اصحاب الكهفاند .

578

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 578
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست