نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 451
ببينيم و ما بازرگانيم و بىهديه پيش او نتوان شدن . هديه ها بساختند از گوهرها و بضاعتها كه داشتند و پيش ملك رفتند و گفتند : اى ملك ! ما بازرگانيم از زمين هندوستان و به زمين تو آمديم و بضاعتهاى خويش بفروختيم و از هر چيزى ملك را بياگاهانيديم و هر چه ملوك را به كار آيد آورديم . اگر ملك بپذيرد هديه كنيم و اگر بخرد ارزان بفروشيم . ملك نگاه كرد اندر آن هديه ها ، چيزهايى ديد كه هرگز نديده بود ، گفت : ملكان اين چيزها بخرند و چه كنند ؟ گفتند : تا بزيند اندر خزينه دارند . گفت : چون بميرند چه كنند ؟ گفتند : از ايشان ميراث ماند . گفت : من اين جهان فانى را بر جهان باقى نگزينم ، من روى از اين جهان فانى بگردانيدهام ، و اين زينت اين جهان است ، مرا اين به كار نيست . و آن هديه ها بديشان باز داد و دست باز داشت . ايشان به هندوستان باز رفتند و سوى ملك رفتند و آنچه ديدند و شنيدند و نبشته بودند بگفتند و ملك را بگفتند . و ملك هندوستان آفتاب و ماه پرستيدى . رسولان را به آفتاب و ماه سوگند داد ، ايشان سوگند بخوردند [ b 85 ] بدانچه ديده و شنيده بودند . پس ملك گفت : اين كه شاميان گفتند كه ملك ما با خداى عزّ و جلّ دوستى دارد عمدا گفتند ، هيچ اصلى ندارد . كدام خداى است يا كدام ملك بود كه با من بس كند با چندان سپاه كه من دارم ؟ پس نامه كرد به شهرى به مغرب ، و ياجوج و ماجوج و اين همه به فرمان او بودند . چنين نبشت كه من زرخ الجبّار ملك الى من بلغه الكتاب . و اندر نامه چنين نبشت كه مرا زمينى است در ولايت شام و چيزهاى او رسيده است و كشتها به درو آمده است و ميوه ها تمام شده ، و آنجا مردى است از جمله چاكران من و با آن مردمان ستم كرده است ، و با او كس نيست ، هر كه خواهد كه از آن زمين نصيب يابد برود كه من آنجا خواهم شدن ، و هر كه را قوّت نيست من قوّت كنم ، و هر كه سلاح ندارد من سلاح بدهم ، و در خزانهء من گشاده است بر شما . خلق از اقليمها سر سوى او نهادند و او در خزانه بگشود و از زر و جواهر و سلاح و جامه ، و هر چيزى به مردم مىداد تا ده بار هزارهزار مردم جمع كرد و صد هزار مرد را بگزيد از ايشان و نقيب ساخت ، و صد تخت زرين بر هر تختى گنبدى از سيم ، و
451
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 451