بتسابع بنت الياس از فرزندان پيغمبران بود ، و او از فرزندان ملوك بود . داود پرسيد كه او كجاست ؟ و داود سپاهى به ثغرى مىفرستاده بود كه با كافران حرب كنند ، صد هزار مرد . و خواهرزادهء خويش را سپاهسالار كرده بود ، نامش ماه بن صوريا ، و تابوت با او فرستاده بود . داود به دو نامه كرد كه اوريا را اندر آن حرب تابوت داران كن . و رسم چنان بودى كه هر گه به حرب تابوت دارى بودى ، برابر ايستادى و از آنجا باز نتوانستى گشتن و تابوت ضايع كردن تا آن وقت ظفر يافتى يا بكشتندى .
چون نامه بدان سپاهسالار رسيد ، او را با تابوت پيش فرستاد ، و دو روز ظفر نيافتند ، و سه روز ديگر اوريا كشته شد .
چون خبر به زن رسيد ، زن سوگش بداشت و عدّت بر آمد . و اين عدّت در شريعت موسى نيز بوده است . پس داود كس فرستاد و او را به زنى خواست . زن گفت : بدان شرط باشم كه مرا از تو پسرى باشد او را خليفت خويش كنى . داود او را بدين شرط به زنى كرد و داود را صد زن راست شد . و اندر شريعت تورات هر چند زن كه كنند روا باشد از پس آنكه نفقهء ايشان راست دارد بتمامى .
پس داود را از اين زن پسرى آمد او را سليمان نام كرد . چون بزرگ شد ، او را خليفه خويش كرد . و از پس داود خداى عزّ و جلّ ملك و پيغمبرى مر سليمان را داد . چون آن زن بار گرفت ، خداى خواست كه او را آگاه كند كه چند گناه كرده است . دو فريشته را بفرستاد زى او و روز عبادت بود و داود نماز همى كرد . داود به محراب ايستاد . ديوار محراب باز شد و دو فريشته بيرون آمدند و پيش او بنشستند .
داود چون چنان ديد بترسيد ، چنان كه خداى عزّ و جلّ گفت : * ( وَهَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ . إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ 38 : 21 - 22 ) * . گفتند :
ما دو خصميم ما را به حقّ حكم كن و راه راست بنماى . گفتا : بگوييد اين خصومت شما . گفتند : * ( إِنَّ هذا أَخِي لَه تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ 38 : 23 ) * . گفتا : اين برادر من است و او را نود و نه ميش هست و مرا يكى . * ( فَقالَ أَكْفِلْنِيها وَعَزَّنِي في الْخِطابِ 38 : 23 ) * .
او بدين يكى از من طمع كرده است و از من بستد .
داود بىآنكه معنى اين تفكّر كردى گفت : * ( لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى نِعاجِه 38 : 24 ) * .

406