نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 405
بر خواندى به الحانى كه كس هرگز از آن خوشتر نشنيده بودى ، و از خوشى آن مرغان اندر هوا بايستادندى و وحش به استماع آمدندى و با او تسبيح كردندى . و خداى تعالى همى گويد : * ( يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَه وَالطَّيْرَ 34 : 10 ) * . و داود بندهء خداى بود و پرستار بود و روزگار خويش را به سه بهر كرده بود : يك روز عبادت كردى ، و يك روز به ميان خلق اندر حكم كردى ، يك روز با زنان خلوت داشتى و به لهو و نشاط مشغول بودى . و خداى او را ثنا گفت : * ( نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّه أَوَّابٌ 38 : 30 ) * . و او هميشه يا زبور خواندى يا تورات . و اندر تورات مراتب پيغمبران پيشتر همى دانست . گفت : يا ربّ ! مرا نيز بدان مراتب برسان . خداى گفت : يا داود ! ايشان مراتب نيكوى گرفتند كه اندر بلا صبر كردند و شكر ، چنان كه ابراهيم را به آتش نمرود انداختند و او را بدان ابتلا كرديم ، و اسماعيل را به كشتن مبتلا كرديم ، و يعقوب را به اندوه يوسف ، و يوسف را به بلاى چاه و بندگى و زندان هفت سال ، و موسى را مبتلا كرديم به بلاى فرعون و بيم جان و ده سال به مزدورى شعيب ، و ايّوب را هفت سال به بيمارى سخت ، و خواسته و فرزندان از او باز گرفتيم ، و ترا هيچ از آن ندادهام . گفت : يا ربّ ! مرا نيز بلوى ده تا به مرتبت ايشان برسم . خداى تعالى اجابت كرد . و روزگارى بر آمد و داود را اين گفتارها فراموش گشت . يك روز پس از آنكه روز عبادتش ببود نماز همى كرد . ابليس بر صورت كبوترى رنگين بيامد چنان كه هر چه در جهان رنگ بود به دو اندر بود ، و پيش داود [ b 77 ] بنشست ، و [ داود ] چنان مرغى هرگز نديده بود . دست دراز كرد كه او را بگيرد او بپريد . داود سر از روزن بيرون كرد تا بنگرد كه كجا شد . زنى ديد بر بامى كه خود را همى شست سخت نيكو روى . داود را دل بدان رفت . زن بدانست كه نظر داود بر وى آمد . سر را بجنبانيد و همه تن را به موى بپوشانيد . و داود از روزن سر بر كشيد و به دل گرفتار بود . و آن روز تا شب دلش هر زمان مشغولتر مىگشت . بپرسيد كه اين زن از آن كيست ؟ گفتند : زن مردى است غازى ، نام او هوريا . و اندر اخبار تفسير اوريا گويند ، اوريا بن حانيا بن عداريا . و نام آن زن
405
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 405