نعمتهاى فراخ . هم اندر زمين شام يكى كوه بود كه آن را غمّا خواندند و يكى ديگر صصون . يوشع با سپاه آهنگ آن مردمان كرد كه بر آن كوه بودند . آن مردمان زينهار خواستند و به دو بگرويدند و دين موسى بپذيرفتند . يوشع از ايشان بازگشت و ديگر كوهها بود با مردم و با نعمت بسيار ، يكى را نام اروى و ديگرى اسلم و ايشان را ملكى بود نام او بارق ، و ملكى بزرگ بود با خواستهء بسيار . و ايشان نيز چون يوشع آهنگ ايشان كرد زينهار خواستند .
يوشع زينهار داد و اندر گذشت و روى سوى مغرب نهاد . و پنج شهر بود به هر شهرى ملكى ، و هر پنج ملك بيعت كردند كه با يوشع حرب كنند . يوشع سپاه سوى ايشان كشيد و حرب كرد و هزيمتيان كردشان ، و ملكان بگريختند و به غارى اندر شدند ، و يوشع با سپاه از پس برفت و بسيار از ايشان بكشت ، و خداى عزّ و جلّ [ سنگچه ] فرستاد بر آن هزيمتيان . هر مردى را كه آن [ سنگچه ] برسيدى هم بر جاى به مردى . و مردم از [ سنگچه ] بيش مردند كه به شمشير . چون يوشع از آن هزيمتان بپرداخت ، باز آن شهرها شد و هر پنج شهر بگرفت و آن پنج ملك را از غار بيرون آورد و بر دار كرد . و خبر آمد كه اهل آن كوهها كه زينهار خواسته بودند عهد بشكستند و دين دست بازداشتند .
يوشع بيمار بود ، نتوانست سپاه بردن . دعا كرد تا نعمتها از ايشان بشد و درويش گرديدند و به مزدورى افتادند و هيزمكشى مىكردند ، و آن ملك را دعا كرد تا درويش گشت و صدقه خواه شد . و يوشع به همان بيمارى بمرد و صد و بيست ساله بود و سى سال از مرگ موسى رفته بود .
پس كالب بن يوفنا و حزقيل بر تدبير بنى اسرائيل ايستادند ، و كالب از سبط شمعون بن يعقوب بود و حزقيل از سبط يهودا بن يعقوب . و ايشان ملكى بنى اسرائيل بگرفتند و همه بنى اسرائيل ايشان را فرمانبردار شدند . پس روى به مصر نهادند و گذرشان بر آن ملك بارق بود . با آن مرتدان حرب كردند و بارق بگرفتند و از ايشان ده هزار بكشتند ، و ديگران به هزيمت شدند و همه به زمين يمن و شام افتادند ، و آن نعمتها از ايشان بشد و همه به غربت و مذلَّت افتادند دعاى يوشع را . و آن ملك را هر

378