نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 374
پيغمبرى دهد و تو پيغمبر ايشان باشى و اين خواسته كه ترا دادهاند بر تو بماند ، و اين زن نيز با تو بماند . بلعام عزم درست كرد بر دعا كردن ، بلعام از خر فرود آمد و خر را دست باز داشت و خود پياده بر سر كوه شد و دعا كرد . و سپاه بنى اسرائيل حرب همى كردند هر چه سختتر . پس گوشهء آن سپاه بازگشت و هزيمت شد . يوشع متحيّر گشت و از اسب فرود آمد و روى بر خاك نهاد و با خداى تعالى مناجات كرد و گفت : يا ربّ بنى اسرائيل با چندين صبر كه كردند شش ماه بر در اين حصار ، و دانند كه مردمان اين شهر دشمناناند و گشادن حصار نزديك آمد ، و دانند كه غنيمت بسيار به دستشان خواهد آمد و همى باز گردند ، اين نيست مگر به حكم تو . پس خداى عزّ و جلّ يوشع را گفت : اندر ميان ايشان يكى بنده است مرا گرامى ، و من نام بزرگ خويش او را دادهام . او مرا بدان نام بخواند . من اين سپاه باز گردانيدم . يوشع گفت : يا ربّ اين نام بزرگ خويش از او بستان تا ديگر باره به ناشايست دعا نكند . خداى تعالى نام بزرگ و هدى و ايمان و لباس تقوى همه از سر بلعم بركشيد ، چنان كه گفت : * ( فَانْسَلَخَ مِنْها 7 : 175 ) * . يوشع از اين آگاه شد و سر از سجود بر گرفت و و از پس بنى اسرائيل بشد و ايشان را باز خواند و ديگر باره گرد حصار بگرفتند و حرب كردند . بلعام باز دعا كرد و هر چند بر بنى اسرائيل دعا كرد ، ايشان حرب همى كردند و نزديكتر همى آمدند و سپاه دشمن همى شكستند . ملك گفت : يا بلعام ! دعاى تو ديگر گونه گشت ، هر چند ما را دعا كنى بر ما همى آيد . بلعام دانست كه خداى عزّ و جلّ بر او خشم گرفته است . ملك را گفت : اى ملك ! خداى آسمان بر من خشم گرفت و دعاى من رد كرد و اجابت نمىكند ، اكنون به حيلت و تدبير اين لشكر را از شما باز گردانم . و آن روز تا شبانگاه بنى اسرائيل حرب كردند . چون شب اندر آمد همه بر جاى فرود آمدند . ديگر روز ملك بلعام را بخواند گفت : چه حيلت بايد كردن ؟ و بدان شهر اندر زنان بودند نيكو روى . بلعام گفت : هيچ سپاه نيست كه ايشان زنا كنند كه نه خداى نصرت از ايشان باز گيرد ، و بنى اسرائيل بر زنان مولع و حريصاند . چون ببينند كه
374
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 374