اگر ده سال تمام كنى ، تو بهتر دانى و از تو است . * ( وَما أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ الله من الصَّالِحِينَ 28 : 27 ) * . گفتا : من نخواهم كه بر تو گران كنم ، اگر خداى خواهد مرا از نيكوكاران يا بى . موسى گفت : * ( ذلِكَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ أَيَّمَا الأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَّ وَالله عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ 28 : 28 ) * . گفت : اين شرط ميان من و تو است ، هر كدام كه خواهى وفا كنم ، هشت سال يا ده سال ، و از من جز از اين نخواهى ، و خداى تعالى بر ما گواه است . شعيب بپسنديد و موسى به بيابان شد به گوسپندان و شبانى مىكرد .
چون هشت سال تمام شد ، موسى گفت : دو سال ديگر بكنم تا ده سال تمام بود . و دو سال ديگر شبانى كرد و ده سال را وفا كرد .
پس سوى شعيب آمد ، شعيب دختر مهتر را صفرا نام كه او را سر چاه پيش پدر برده بود ، به زنى به دو داد . چون روزگارى بر آمد ، موسى گفت : مرا به مصر پدر و مادر است و برادر و خويشان ، و مرا آرزوى ايشان مىباشد ، و شايد بودن كه خداى عزّ و جلّ اين فرعون را هلاك كرده باشد ، و من آنجا خواهم شدن . اين دختر مرا ده تا با خويشتن ببرم . گفت : اى پسر ! مرا خواسته نيست كه اين دختر را جهاز دهم جز اين گوسپندان چيزى ندارم ، امسال نيز با من بباش تا از اين گوسپندان من بچه آيد ، هر چه نر آيد همه ترا دهم . موسى همچنان كرد و آن سال بنزديك شعيب بود ، و بدان سال گوسپندان شعيب هر يكى دو بچهء نر آورد ، آن همه را به موسى داد . چون خواست كه برود ، باز او را [ b 53 ] گفت : اين گوسپندان همه نراند ، امسال نيز با من بباش تا هر چه از گوسپندان من ماده زايد ، همه ترا دهم . موسى آن سال ديگر نزديك شعيب بود . و آن گوسپندان شعيب همه هر يكى دو بچهء ماده آوردند . شعيب آن نيز همه به دو بخشيد . گوسپندان موسى بيشتر از آن شعيب گشت .
پس شعيب را موسى بدرود كرده خواست كه باز گردد . شعيب را به خانه اندر عصايى بود با عصاهاى بسيار ، چنان كه شبانان را شايد كه به دست گيرند ، و آن يك عصا را سر دو شاخ بود و يكى فريشته آورده بود و شعيب را امانت داده ، و آن فريشته به صورت مردى آمده بود و شعيب ندانسته بود كه آن فريشته است . چون موسى بخواست رفتن و شعيب را بدرود كرد ، شعيب گفت : بدين خانه اندر شو و يكى

279