responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 277


سياه چرده بود ، و هر دو نيكو بودند . و شعيب را به خانه مزدور نبود ، گوسپندان خانه اين دختران داشتندى و به چرا بردندى و به آب آوردندى ، و مزدورى همى جستند كه او را به مزد گيرند ، و مدين را يكى چاه بود از شهر بيرون بر در شهر و مردمان گوسپندان را آنجا آب دادندى ، و بر سر چاه يكى سنگ نهاده بود كه به چهل تن برگرفتندى ، و آن چاه را دلوى بود بزرگ كه به چهل تن بر كشيدندى ، چون وقت آب دادن گوسپندان بودى به گاه نيمروز ، مردمان بر سر چاه گرد آمدندى ، و چون چهل تن شدندى ، سنگ از سر چاه برگرفتندى و دلو بر كشيدندى و گوسپندان را همه آب دادندى . باز سنگ بر سر چاه پوشيدندى تا به شب چيزى در آنجا نيفتد .
و دختران شعيب چون وقت آب دادن بودى ، گوسپندان خويش بياوردندى و از دور [ a 53 ] بايستادندى و فراز چاه نيامدندى تا مردمان همه گوسپندان را آب دادندى و بازگشتندى ، پس ايشان گوسپندان خويش را آب دادندى . موسى عليه السّلام بر سر چاه رسيد مانده شده و روز گرم شده ، مردمان را ديد بر سر چاه گرد آمده ، و همى چشم داشتند تا چهل تن تمام شوند و سنگ از سر چاه بر گيرند و آب بركشند . دختران شعيب را ديد از دور ايستاده با گوسپند . موسى فراز شد و گفت : شما چرا از دور ايستاده‌ايد ؟ چنان كه گفت : * ( وَلَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْه أُمَّةً من النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ من دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ قال ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَأَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ 28 : 23 ) * . دختران شعيب را گفت : شما را چه بوده است كه گوسپندان را آب ندهيد ؟ گفتند : تا مردمان همه باز نگردند ما فراز چاه نشويم ، و ما را پدرى است پير و پيغامبر خداى است بدين شهر اندر . موسى گفت :
بياييد تا من شما را آب دهم كه شما زودتر باز گرديد كه شما عورتانايد .
موسى فراز شد و آن سنگ را بر گرفت و دور بينداخت و دلو و رسن بر گرفت و تنها آن دلو را پر آب بركشيد و آن گوسپندان ايشان آب داد ، و ايشان را گفت :
باز گرديد ، و خود به سايهء درخت بنشست و گرسنه و خسته بود ، چنان كه خداى گفت : * ( فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ من خَيْرٍ فَقِيرٌ 28 : 24 ) * . و دختران باز پيش پدر شدند . شعيب گفت : چرا امروز زودتر آمديد ؟ گفتند : مردى

277

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 277
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست