responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 234


* ( أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاه عَلى وَجْهِه فَارْتَدَّ بَصِيراً 12 : 96 ) * . چون بشارت بياوردند و پيراهن بر روى يعقوب افگندند ، خداى عزّ و جلّ مر يعقوب را چشم باز داد ، و آن نيز آيتى بود از آيتهاى نبوّت . پس يعقوب مر آن پسران را گفت : * ( أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ من الله ما لا تَعْلَمُونَ 12 : 96 ) * . گفت : من نگفتم شما را كه من آن دانم كه شما ندانيد ؟ ! ايشان گفتند : * ( يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ 12 : 97 ) * . اى پدر ! از خداى ما را آمرزش خواه كه ما گناهكارانيم . گفت : آرى ، چون وقت آن بود كه با خداى مناجات كنم .
و يعقوب به شب نماز كردى و مناجات كردى . و اندر خبر ايدون گويند كه گفت :
تا شب آدينه نماز كنم و دعا كنم شما را . پس حكيمان ايدون گفتند كه آهستگى پيران اندر شتاب جوانان پديد آيد ، كه چون برادران از يوسف عذر خواستند ، بر فور گفت : * ( لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ 12 : 92 ) * . و هم آنگه ايمن كرد ، و يعقوب گفت : آرى تا وقت آيد . * ( فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْه أَبَوَيْه وَقال ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ الله آمِنِينَ 12 : 99 ) * .
و يعقوب با همه فرزندان به مصر آمدند ، و آن روز كه به مصر رسيدند و يوسف از آمدن پدر خبر يافت ، ملك را باز گفت ، آنكه حاكم بود . ملك با يوسف با خيل و سپاه و جملهء مردمان شهر مصر به استقبال يوسف رفتند و به ديدار يعقوب با زينتى و عظمتى تمام ، چنان كه در خور يعقوب و يوسف باشد ، و چون به يك ديگر رسيدند ، يعقوب مىرفت و تكيه زده بر يهودا پسرش . چون بنزديك يك ديگر رسيدند ، يوسف خواست كه پيشتر سلام كند ، و نخست يعقوب گفت : سلام عليك يا مذهّب الاحزان . درود خداى بر تو اى بردارندهء اندوهان و غمان ! و اين روز كه به مصر اندر آمدند هفتاد تن بودند . چون يوسف اندر آمد ، مادر و پدر با خويشتن بر تخت نشاند ، چنان كه خداى گفت : * ( وَرَفَعَ أَبَوَيْه عَلَى الْعَرْشِ 12 : 100 ) * . و مادرش مرده بود و ليكن خاله اش زنده بود ، آنكه او را پرورده بود . * ( وَخَرُّوا لَه سُجَّداً 12 : 100 ) * .
پدر و خاله و يازده برادر يوسف را سجده بردند ، يوسف مر پدر را گفت : * ( يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ من قَبْلُ 12 : 100 ) * .
و اندر خبر ايدون است كه چون يوسف مر پدر را باز يافت ، يعقوب گفت : يا بنى حدثنى عن صنع اخوتك فقال يا ابت لا تسألى عن صنع اخوتى و لكن سألنى عن

234

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 234
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست