responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 230


گويى . و اين آن خواستند كه به اوّل قصّه گفتيم از كمر اسحق عليه السّلام . و گروهى گويند كه آن بتى بود زرين كه به بار اندر نهاده بودند از آن ملك . * ( فَأَسَرَّها يُوسُفُ في نَفْسِه وَلَمْ يُبْدِها لَهُمْ 12 : 77 ) * . به دل خويش اندر اين گفت : * ( أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً 12 : 77 ) * . يعنى : صنيعا .
گفت : شما بدكردارتريد به جاى يوسف از آنكه او كرد . * ( وَالله أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ 12 : 77 ) * . و خداى داناتر بدين كه شما همى گوييد . * ( قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَه أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَه إِنَّا نَراكَ من الْمُحْسِنِينَ 12 : 78 ) * . يوسف را خواهش كردند گفتند : اگر تو اين را باز گيرى ، حقّ چنين است و به دين ما اندر چنين است ، و ما مر دين خويش را مخالف نباشيم و ليكن او را پدرى پير هست و برادر او را گرگ بخورد و دل پدر به دو بيارميده است از ما هر كدام كه خواهى بدل او بگير تا خدمت كنيم و اين را دست باز دار . يوسف گفت : * ( مَعاذَ الله أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا من وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَه إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ 12 : 79 ) * .
گفت : خدا دور داراد كه من كسى ديگر را بگيرم جز آنكه چيز خود با وى ديدم و من از ظالمان نيستم .
پس چون به خواهش بر نيامدند ، به درشتى بگفتند و مهترشان روبيل بود ، و هر گاه كه خشم گرفتى مويهاش بر پاى خاستى و از جامه سر بيرون كردى ، و هر گاه كه بانگ رها كردى هر كس كه آن بانگ بشنيدى به مردى از سهم آن ، و آن خشم او ننشستى تا كسى از آل يعقوب دست بر وى ننهادى . پس روبيل به سوى يوسف اندر آمد و او را گفت : اى عزيز مصر ! مرا خشم اندر آمد و اگر من بانگ رها كنم ، هر كه آواز من بشنود بميرد از سهم بانگ من . اگر اين برادر من باز ندهى ، بانگى رها كنم و تو با همه اهل مصر هلاك شويد . و يوسف دانست كه راست گويد ، و موى بر تن او بر پاى خاسته بود . يوسف پسر خويش را ، افراييم ، گفت : نرم نرم برو ، چون روبيل بنشيند تو از پس او فراز شو و دست به كتف وى بر نه چنان كه دست تو به تن او رسد .
افراييم همچنان كرد و خشم روبيل بنشست . يوسف بدانست كه خشم روبيل بنشست و نيروش كم شد ، گفت : من اين غلام را دست باز ندارم ، تو هر چه بتوانى كردن بكن . روبيل نيرو كرد تا آواز كند آوازش بر نيامد ، عجب آمدش ، گفت : ايدون پندارم كه اندر اين خانه از آل يعقوب كسى است از فرزندان ابراهيم عليهم السّلام كه

230

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 230
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست