responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 222


بىگناهى خويش پيدا كند ، آنگه از زندان بيرون آيد .
رسول را گفت : نزد خداوندت باز شو و بگوى تا نخست آن زنان را كه دستها ببريدند در مهمانى زليخا بيارند تا گواهى دهند كه مرا چه گناه بوده است كه مرا چندين گاه به زندان و عذاب باز داشت ! پس چون رسول باز ملك شد و اين خبر بگفت ، ملك را سخت عجب آمد از صبر يوسف و ثبات و مردى . و به اخبار تفسير روايت كنند كه پيغامبر عليه السّلام چون اين آيتها بخواندى و بدينجا رسيدى : * ( فَلَمَّا جاءَه الرَّسُولُ قال ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ 12 : 50 ) * . گفتى : رَحِمَ الله اخى يُوسُفَ لَوْ كُنْتُ مَكانَه لابْتَدَرْتُ الْباب . گفتى خداى عزّ و جلّ برادر من يوسف را بيامرزاد كه اگر به جاى او من بودمى و هفت سال به سختى زندان اندر بودمى ، چون رسول ملك بيامدى و مرا بيرون خواندى به شتاب بدويدمى .
پس ملك آن پنج زن را كه دستهاى خويش ببريده بودند پيش خواند و زليخا را نيز بفرمود آوردن ، و ايشان را گفت : چگونه بود اين كار شما كه شما يوسف را به خويشتن خوانديد ، او آهنگ شما كرد يا شما آهنگ او كرديد ؟ و ايشان يوسف را گفته بودند : ما عابك لو قضيت حاجتها . تا خداى عزّ و جلّ گفت : * ( إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِه 12 : 51 ) * . معنى آن سخن بدين آيت درست شد : * ( قُلْنَ حاشَ لِلَّه ما عَلِمْنا عَلَيْه من سُوءٍ 12 : 51 ) * . گفتند : معاذ الله كه ما يوسف را به هيچ بدى نديديم و نشناختيم ، و اين كار ما را اين زن گفت كه يوسف را به خويشتن خواست . پس زليخا پيش ملك آمد و اقرار كرد و گفت : * ( الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُه عَنْ نَفْسِه وَإِنَّه لَمِنَ الصَّادِقِينَ 12 : 51 ) * .
گفت : اكنون چون پيدا آمد من خواستم يوسف را و او مرا نخواست ، و او راستگوى است . پس رسول بنزديك يوسف آمد و يوسف را گفت : آن زن مقّر آمد پيش ملك كه گناه او را بوده است ، و پاكى تو پيش ملك پديد آمد .
يوسف را شادى آمد كه خلق را معلوم گشت كه او بىگناه است و خداوند خويش را خيانت نكرد ، و ايدون گفت : * ( ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْه بِالْغَيْبِ وَأَنَّ الله لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ 12 : 52 ) * . از بهر آن خواستم تا عزيز مصر بداند كه من او را خيانت نكردم و بد نينديشيدم و بر اين تهمت بىگناه بودم . پس يوسف بترسيد كه تن وى عجب آورد ،

222

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 222
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست