responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 219


يوسف چون اين عتاب بشنيد ، بلا و سختى بر وى سختتر شد و تضرّع آغاز كرد و دعا همى كرد و بدانست كه جز از خداى كس او را فرياد نخواهد رسيدن . پس بر آن حال همى بود تا كه پوست بر تن يوسف دردوسيد ، تا استخوان و مويش همه پاك بريزيد ، و خويشتن را چنين گفتى : اين جزاى تو است كه خالق را دست باز داشتى و به مخلوق حاجت برداشتى . پس زليخا پيش عزيز رفت و گفت : يوسف دل مردمان زندان همه بفريفت تا همه هواى او خواهند ، و خبر او در جهان پيدا شد و مردمان را عجايبها همى نمايد و مردمان به دو اندر فتنه شدند ، بفرماى تا بند و سختى بر وى زيادت كنند تا از قبل او بر تو چيزى نرسد . عزيز بفرمود تا يوسف را به بند و جاى اول باز بردند . يوسف ديگر جامه بكند و پلاس اندر پوشيد ، و بندى بر پايش نهادند و غل بر گردن و خاك درشت و ريگ به زيرش اندر كردند . او نذر كرد كه خويشتن را از آن حال بنگرداند تا خداى توبه دهد .
و يوسف در آن بند و غلَّها همى گرديدى تا همه اندام او افگار شد و همى گريستى و همى نوحه كردى ، و سرشك كه از چشمهاى او همى دويدى در آن چاه كه از سنگ كنده بودند مىرفت تا آن پر شد . پس سنگ ندا كرد كه يا يوسف ! پر آب گشتم ، چنان كه جاى سرشك بيش از اين [ b 41 ] در من نماند ، و خواب از يوسف جدا گشت ، و با آن همه استغفار همى كرد و از گناهان توبه همى خواست ، و زندانيان نيز در موافقت او مىگريستندى تا از گريه سست شدندى ، پس برخاستندى و گفتندى ما را بر گريستن صبر نماند .
و خبر به زليخا رسيد كه يوسف به چه سختى اندر است . خواست كه او را ببيند .
خود را بياراست و با جمعى كنيزكان سوى زندان آمد نيمه شب با سرهنگان و خادمان با عمودهاى آهنين و شمشيرهاى آخته و شمعهاى فراوان از پيش و پس .
چون زندانبان آن بديد بترسيد گفتا مگر ملك است . پس زليخا بر در زندان بايستاد و حال يوسف بپرسيد . گفتند : ما را از غم يوسف خواب نماند و از ما خوشى و آرام برفت و ما را جز گريستن كار نيست از غم وى ، و او با بندهاى سنگين و غل به جاى تنگ شده است و بيكبارگى او را خواب و قرار و آرام نمانده است ، و از وى

219

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 219
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست