responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 217


و ايدون گفت : بدين هفت سال فراخى گندم بسيار بود و جز از گندم ، و بايد كه به شما بماند آن سالهاى تنگى را . و گندم هفت سال نتوان داشت كه تباه شود و كرم بخورد .
او گفت : همچنان به خوشه اندر دست باز داريد تا تباه نشود و كرم نخورد .
پس آن رسول بنزديك ملك باز شد و اين خبرها بگفت . ملك شاد شد و گفتا :
* ( ائْتُونِي به 12 : 50 ) * . آن شخص كه اين چنين علم داند و حكمت داند جاى او نه زندان است .
همان رسول را بفرستاد كه او را بيارد . * ( فَلَمَّا جاءَه الرَّسُولُ 12 : 50 ) * . [ La 41 ] چون رسول باز آمد سوى يوسف ، دانست كه فرج آمد به سببى كه خداى عزّ و جلّ كرده بود . و يوسف را اندر آن سبب كسب نبود و نه علم بود بدان . پس يوسف اندر آن وقت صبر كرد و آهستگى نمود و از خويشتن مردىاى نمود كه همه خلق را بدان زمانه و همه پيغمبران كه از پس او بودند ، چون قصّهء او بشنودند عجب داشتند از صبر و ثبات وى اندر آن حال .
و به روايتى ايدون است كه چون زليخا خواست كه يوسف را به زندان كند ، پيش عزيز كس فرستاد تا عزيز يوسف را گفت : پيش او شو تا آنچه خواهد با تو بكند كه او دختر ملكان بزرگ است ، تا ياد كردن حديث اين كار بر وى آسان شود . يوسف برخاست و مىگريست . چون بنزديك زليخا رفت ، بر وى بانگى زد كه همه اندام يوسف بلرزيد ، و بفرمود تا جامه هاى نرم از وى بركندند و پلاسى را كه تار او از ليف بود در وى پوشانيدند ، و چون درشتى موى و پلاس به وى رسيد ، گفت : بسم الله و بالله هذا قليل فى طاعة الله . اين كوچك است در طاعت خداى . پس بفرمود به زندانبان تا او را بندى گران برنهادند و غلى بر گردنش نهادند و به زندان بردند .
يوسف گفت : اين كنيد كه من از مردمانىام كه بلا به ميراث يافته‌اند . و زليخا كنيزكان را بفرمود تا بر راه زندان بايستادند و همى گفتند اين جزاى بنده‌اى است كه فرمان خداوندگار نكند . و مردمان بيامدند و گفتند : اى يوسف بدان كه هر كه را به زندان ملك كنند ، او را از ياد باز كنند ، چرا كشتن نخواستى ؟ يوسف گفتا : خواست از آن خداى باشد ، من كه باشم كه چيزى خواهم ؟ زندان دنيا بهتر از زندان آخرت .
زليخا بفرمود تا يك بالاى مردى از سنگ بكندند و يوسف را در آن چاه كردند .

217

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 217
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست