responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 212


بد بود او خاموش بود و نگزارد . گفتا : * ( لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِه إِلَّا نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِه 12 : 37 ) * .
يعني : النوم ، قبل ان يأتيكما . گفت : هيچ طعام نيايد به خواب اندر يا هيچ چيز نبينيد به خواب اندر كه تأويل آن شما را بگويم پيش از آنكه [ a 40 ] به شما رسد . يعنى بدانيد كه من اين تعبير خواب مىدانم هر چند نگويم . * ( ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي 12 : 37 ) * . و اين آنست كه خداى تعالى مرا آموخته است . * ( إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّه وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ . وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَإِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّه من شَيْءٍ ذلِكَ من فَضْلِ الله عَلَيْنا وَعَلَى النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ 12 : 37 - 38 ) * . گفتا : من كفر دست باز داشتم و پدران خويش را متابع شدم و ما نتوانيم كه به خداى شريك گيريم با چندان نيكويى كه از اين گونه مهربان است با ما . و ايشان را به خداى خواند و گفت : * ( يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ الله الْواحِدُ الْقَهَّارُ 12 : 39 ) * . گفتا : شما خدايانى پرستيد كه هيچ چيز نبينند و ندانند . * ( ما تَعْبُدُونَ من دُونِه إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُكُمْ 12 : 40 ) * . گفت : اين بتان نه خدايند و اين نامهاى خدايى شما بر ايشان نهاده‌ايد بىآنكه خداى بدين حجّت فرستاد . * ( إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّه 12 : 40 ) * .
يعنى : الامر . حكم و فرمان خداى راست عزّ و جلّ . * ( أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاه 12 : 40 ) * . ايدون فرمود كه جز او هيچ خلق مپرستيد .
پس هر چند يوسف از اين حديث بگفت و خواست كه مشغول كندشان كه تا از آن خواب نپرسند ، چون بسيار الحاح كردند ، يوسف گفت : * ( أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقِي رَبَّه خَمْراً وَأَمَّا الآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ من رَأْسِه قُضِيَ الأَمْرُ الَّذِي فِيه تَسْتَفْتِيانِ 12 : 41 ) * .
گفت : ملك ، شرابدار را گرامى كند و هم بدان كار خويش باز برد ، و ديگر را بر دار كند و مرغان هوا گوشت وى بخورند بر دار چنان كه نان همى خوردند از سر وى .
ايشان گفتند : ما اين خواب نديديم و دروغ گفتيم . يوسف گفتا اين كار ببود و اين قضا برفت بر سر شما همچنانكه بر زبان رانديد . و اين بابى است از فال و از آن باب است كه به تازى مثل زنند :
< شعر > احفظ لسانك لا تقول فتبتلى انّ البلاء موكّل بالمنطق < / شعر > هميشه مردم زبان را نگاه بايد داشتن و جز سخن نيكو نبايد گفتن و جز فال نيكو

212

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 212
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست