responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 202


نشوى ، نبينى كه ايشان چه گفتند : * ( اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوه أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْه أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا من بَعْدِه قَوْماً صالِحِينَ 12 : 9 ) * . ايشان هنوز گناه ناكرده ، توبه انديشيدند .
پس تو بر ايشان چنان ظنّ بر كه خداى خواست كه يوسف را گرامىتر كند ، او را بدان بلا مبتلا كرد تا او را درجات صابران بر درجات پيغمبرى بيفزايد ، و آنچه از برادران آمد بر وى خداى خواست ، تا برادرانش را برگماشت تا بدان زلَّت مبتلا گشتند و چون توبت كردند ، خداى مر ايشان را عفو كرد ، چنان كه يوسف مر ايشان را گفت : * ( لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ الله لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ 12 : 92 ) * . پس بنزديك پدر رفتند .
پدر مر ايشان را گفت : * ( سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّه هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ 12 : 98 ) * . اين چنين بايد دانست تا ترا دل درشت نشود و بزه مند نگردى ، تا در حقّ پيغامبران و پيغامبرزادگان ظنّ نيكو بايد داشتن .
پس برادران همه بنزديك پدر رفتند كه از وى دستورى خواهند تا او را با خويشتن بنزديك گوسپندان برند ، و ايشان را گوسپندان بود بر سر چاهى بر يك فرسنگ ، و هر روزى پيش گوسپند شدندى بامداد ، و همه روز آنجا بودندى و صيد كردندى و تير انداختندى و به شب پيش پدر آمدندى . و پدر ، يوسف را با ايشان نفرستادى از آنكه ترسيدى كه ضايع شود يا راه گم كند يا ايشان وى را كيدى كنند .
پس يك روز با يهودا گرد آمدند كه پدر را بگويد تا يوسف را با ايشان بفرستد . و از آن همه فرزندان يهودا بر پدر گستاختر بود و دليرتر ، او را گفتند : تو پدر را بگوى و دستورى خواه . او گفت : با من عهد كنيد كه او را نكشيد . ايشان عهد كردند كه يوسف را نكشند . آنگه همه با يهودا پيش پدر رفتند و گفتند : * ( يا أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلى يُوسُفَ وَإِنَّا لَه لَناصِحُونَ 12 : 11 ) * . گفتند : چه بوده است كه ما را به يوسف ايمن ندارى و وى را با ما نفرستى به گوسپند ؟ * ( أَرْسِلْه مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَه لَحافِظُونَ 12 : 12 ) * .
فردا او را با ما بفرست تا نشاط و صيد و بازى كنيم و دل وى نيز بگشايد و ما او را نگاه داريم .
يعقوب ايشان را گفت : ترسم شما او را ببريد و هلاك كنيد و چون او را ببريد از پيش من ، و مرا تنها غم گيرد و اندوه آيد بى او ، چنان كه [ a 38 ] خداى گفت : * ( إِنِّي ) *

202

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 202
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست