responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 172


گفته بود كه اسحق [ را ] پسرى بود كه از پس [ آن گفتى ] اسحق را بكش ، و آن پسر اسحق هنوز نيامده ، ابراهيم را خود استوار نيامدى و يا بشارت يعقوب باطل شدى ، يا اين فرمان ذبح باطل بودى . پس اين دليلى لطيف است كه ذبيح اسماعيل بود نه اسحق . پس خداى عزّ و جلّ قصّهء ذبح ياد كرد كه ابراهيم مر پسر را گفت ، هر كه بود ، يا اسماعيل يا اسحق : * ( قال يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى في الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ 37 : 102 ) * . و اين آنگه گفت كه پسر را به جاى ذبح برده بود .
و به خبرى اندر ايدون آمده است كه ابراهيم خود اين خواب نديده دل بنهاد كه هر آينه اين نذر خويش را وفا كند و فرزند را قربان كند . مادر آن فرزند را ايدون گفت كه : اين پسر بزرگ شد او را با من بفرست تا كار كند . و پسر را گفت : اى پسر ! رسن بزرگ بر گير تا بدين كوه اندر شويم و هيزم كنيم . پس رسن برگرفت و ابراهيم كاردى برگرفت تيز و بزرگ و برفتند . و همه خلق زمين و آسمان [ همى نگاه كردند .
چون او به كوه مكه بر آمد ، كوهى نام او ثبير ، همه ] فريشتگان به گريستن افتادند ، گفتند : يا ربّ ! اين ابراهيم چه بزرگ بنده است كه از بهر تو او را به آتش افگندند و باك نداشت ، و اكنون به ذبح فرزندش مبتلا كردى و باك ندارد ! چون به كوه اندر همى رفت ، كوه بلرزيد ، گفت : چه روز آمد مرا كه پيغامبرى پسر خويش را بر من همى بكشد . چون كوه بلرزيد ، پسر ابراهيم بترسيد [ b 32 ] بگفتا : اى پدر ! اين كوه چرا همى بلرزد ؟ گفتا : اى پسر ! خداى عزّ و جلّ قادر است كه هر چه خواهد كند . پس ابليس را غم گرفت از آن نيّت ابراهيم و از صدق او ، و ندانست كه چه كند . برفت سوى مادر پسر و گفت : يا هاجر ! و خويشتن را به دو نمود به صورت پيرى و او را گفت : ابراهيم پسرت را كجا برد ؟ گفت : به هيزم برد . گفتا : نبرد كه ترا بفريفت و كارد با خويشتن ببرد و پسرت را همى بخواهد كشتن . زن گفت : همانا تو ابليسى كه گويى پيغمبر خداى فرزند خود را بكشد . گفت : ايدون همى گويد كه خداى گفت او را قربان كن .
هاجر گفت : اگر خداى گفت ، من نيز خداى را فرمانبردارم .
چون از مادر نوميد شد ، بيامد سوى پسر ، مگر او را بتواند فريفتن كه دل كودكان ضعيفتر بود . و پسر از پس پدر همى رفت و او را گفت : اى پسر ! اين پدر ترا

172

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 172
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست