نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 117
پاره پاره كردش . و اين دو تن كه مؤمن بودند بيامدند و قربان خويش بكشتند . آواز آمد كه شما هر كسى حاجتى بگزينيد و از من بخواهيد تا روا كنم . مرثد گفت : خواهم . مرثد گفت : كه مرا گندم دهى تا بزيم نان گندمين خورم . اجابت آمدش . و او برفت و به مكّه شد و آنجا همى بود . و خداى عزّ و جلّ او را چندان گندم بداد تا زنده بود مىخورد . و لقمان گفت : يا رب ! مرا عمر هفت كركس بده . آواز آمد كه هر چند بزييى هم ببايد مردن . لقمان گفت : روا است . اجابت آمدش . پس گويند كركس بچهاى را بگرفتى و بداشتى و بزرگ مىشدى تا آنگاه كه به مردى ، پس ديگرى بگرفتى و همچنان بداشتى تا هفت كركس بچه بگرفت و بپرورد تا بمرد . و آن كركس باز پس را لبد نام بود ، عرب به مثل اندر ايدون گويد : طالَ الأمَدُ عَلَى لُبَدٍ . پس چون لبد بمرد ، لقمان هم اندر ساعت بمرد . و محمّد بن جرير الطبرى رحمة الله عليه بدين كتاب اندر گويد كه هر كركسى هشتاد سال بزيست ، و به كتابهاى ديگر بجز كتاب محمّد جرير گويند كه هر كركس پانصد سال بزيستند ، تمام آن سه هزار و پانصد سال بود . و هود عليه السّلام با آ [ نا ] ن كه به دو بگرويده بودند ، پنجاه سال ديگر آنجا بماندند و پس بمردند ، و زندگانى هود صد و پنجاه سال بود . و از پس هود صد سال هيچ پيغامبر نبود تا به وقت صالح عليه السّلام ، و همه ملكان بودند ، و گروهى بتپرست بودند ، و گروهى آتشپرست و گروهى آفتابپرست ، تا آن وقت كه خداى عزّ و جلّ صالح را به ثمود فرستاد . عبد الله بن عبّاس رضى الله عنهما چنين گويد كه ايزد تبارك و تعالى اين باد صرصر را به مقدار فراخى انگشترى بفرستاد ، و اگر فزونتر كردى همهء خلق زمين هلاك شدى . و زعبل چنين گويد كه : با علىّ بن ابى طالب رضى الله عنه به غزو بر نشسته بودم و با هم به جايى شديم به زمين احقاف ، و به يك جاى پيرى كهن فراز آمد و بپرسيد كه امير المؤمنين كدام است ؟ ما على را به دو نموديم . روى سوى على كرد عليه السّلام و گفت : يا امير المؤمنين ! به حاجتى پيش تو آمدم ، حاجت مرا روا كن . و اين بيتها بگفت ،
117
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 117