خبر مزدك و سيرت او پس چون ده سال از ملك قباد بگذشت ، مردى بيامد سوى او ، مزدك ، از زمين خراسان از شهر نسا ، و دعوى پيغمبرى كرد . و ايشان را هيچ شريعت ننهاد مگر همان شريعت مغى و همان مادر و دختر به حلال داشتن ، مگر آنكه نكاح از زن بر گرفت و ملك از خواسته بر گرفت و گفت : خداى جهان ميان خلق [ b 122 ] راست نهاد . كس را كم يا بيش نداد . چنان بايد كه همه كس به زنان و خواسته راست باشند ، و هر كه را خواسته بود نتواند گفتن مر آن را كه [ نيست ] ندهم ، و زن نيز همچنين . و زن همه كس را حلال است ، آن وى اين را و آن اين آن را حلال است و هر كه خواهد همى گيرد ، و جوانان را و غوغا و سفها را اين سخن و مذهب خوش آمد و متابع او شدند خلقى بسيار . و خبر وى به قباد بر داشتند . او را بخواند و از مذهب وى بپرسيد .
قباد مردى بود به زنان نگرنده . اين مذهب او را نيز خوش آمد و به دو بگرويد ، و او را دست قوى همى داشت با آن متابعان وى ، تا اين مذهب آشكارا شد ، و هر كه را خواسته نبود آن ديگران همى گرفت ، و زن ديگر كس را همى گرفت و تا همى خواستى همى داشتى پس يله كردى . و موبدان و مهتران قباد را گفتند : اين مذهب خطا است . نپذيرفت و مزدكيان را قوّت همى كرد ، و هر روزى آن مذهب همى فزود ، و مردمان به عذاب اندر بودند ، و متابعان مزدك افزون همى شدند ، و خلق از ايشان به ستوه آمدند . پس سوى موبدان موبد آمدند و گفتند : اين مردمان بسيار شدند و

676