خبر آن كه خداى عزّ و جلّ عيسى را چگونه بر آسمان برد عليه السّلام و گويند كه عيسى سه سال اندر ميان خلق بود ، و به كتب انبيا اندر است بيرون از اين كتاب كه دو سال بود . پس آخر عمرش بود باز بيت المقدّس آمد از پس حديث مايده . جهودان بنى اسرائيل بر وى گرد آمدند و تدبير كشتن او كردند و آن هردوس الاصغر را با خود يار كردند ، و وى بر مذهب يونانيان بود ، او را گفتند : اين جادو است و خلق را همى تباه كند . ملك گفت : او را بكشيد . و او را طلب كردند . وى پنهان شد به خانه‌اى اندر ، و يك شب بدان خانه اندر بود با حواريّين ، ايشان را گفت :
مرا به دعا يارى كنيد امشب . ايشان آن شب همه بخفتند ، عيسى گفت : نگفتم مرا به دعا يارى كنيد ؟ ايشان گفتند : ما را هرگز چنين خواب نگرفت كه امشب .
عيسى گفت : شما مرا بسپاريد و هم از شما باشد كه مرا ارزان بفروشد . چون ديگر روز بود ، يكى از آن حواريان ، شمعون خواندندى ، بيرون شد . جهودان او را بگرفتند و گفتند : اين يار عيسى است ، ما را راه نماى كه وى كجا است و گر نه ترا بكشيم .
شمعون گفت : من از عيسى بيزارم و من با وى ننشينم ، و از وى بيزار شد و كافر گشت . و از حواريان يكى ديگر بيرون آمد ، او را گفتند : عيسى كجا است ؟ گفت : اگر مرا هديه دهيد بگويم . ايشان او را سى درم دادند ، و او عيسى را به سى درم بفروخت و بنى اسرائيل را بياورد تا بدان خانه كه عيسى آنجا بود ، و او را بگرفتند و حواريّين همه بجستند ، و عيسى را از گردن تا پاى همه به سلسله ها ببستند و او را گفتند : تو

537