نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 423
خبر سليمان عليه السّلام با ديوان آنگه كه فتنه افتادش [ خداى عزّ و جلّ گفت : * ( وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمانَ وَأَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّه جَسَداً ثُمَّ أَنابَ 38 : 34 ) * . خداى گفت سليمان را آزمايش كرديم و كسى ديگر بر كرسى او بنشانديم . پس چون به در ما آمد ما او را ملك باز داديم . ] و قصّهء آن چنان بود كه سليمان را عليه السّلام خبر آمد كه در ميان جزيره شهرى است و در او ملكى هست بتپرست . سليمان آهنگ او كرد و باد را بفرمود تا بساطش برگرفت و به دريا در ببرد تا بدان شهر كه آن ملك بود ، و آن ملك را بكشت و مردمان آن شهر را همه مسلمان كرد و چنين گويند كه آن ملك را دخترى بود نيكو روى چنان كه كسى چنان نديده بود . سليمان او را به زنى كرد و او را با همه كنيزكان بياورد كه او را بود . پس آن دختر هر روز از بهر پدرش بگريستى . سليمان ديوان را بخواند كه مشورت كنيد مرا بدين كار اندر . گفتند : ما اين اندوه از دل تو برداريم . صورتى بكردند همچون صورت پدرش تا مگر بدان صورت اندوه از دل او بشود . چون ديوان آن صورت بكردند پيش آن زن بردند ، هيچ تفاوت نبود از آن تا صورت پدرش [ مگر آنكه سخن نگفتى ] . آن زن شاد شد ، و هر وقت پيش آن صورت شدى سجده كردى همچنانكه در حال حيات پدرش كردى . و دختر چون آن صورت بيافت به خانهء سليمان دل بنهاد ، و هر روز با كنيزكان برفتى و آن صورت را سجده كردى ، و با سليمان بياراميد و سليمان ندانست كه آن زن همى بت
423
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 423