responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 401


حديث آن كه طالوت قصد كشتن داود كرد و خداى او را آگاه كرد پس چون ساليان بر آمد ، خلق همه آهنگ داود كردند و او را از طالوت دوستتر داشتند . طالوت را حسد آمد و از بيم اشموئيل او را هيچ نيارست گفتن . چون سى سال راست شد ، اشموئيل عليه السّلام بمرد و طالوت اندر تدبير كشتن داود ايستاد .
پس دختر طالوت كه زن داود بود از اين آگاه شد و داود را بگفت ، و نخواست كه شويش بر دست پدر كشته شود . گفتا : امشب پدرم به كشتن تو خواهد آمدن . داود پنهان شد و زن را گفت : امشب بسترم بازگستر و خيكى پر مىكن و بر بستر نه و چادر شب بالاى آن افگن تا چون درآيد پندارد كه من آنجا خفته‌ام . زن همچنان كرد و خيكى پر از مىكرد ، و بدان وقت مىمباح بود .
طالوت به شب اندر برخاست و به طلب داود آمد و شمشير بالا برد ، پنداشت كه آن داود است ، بزد و آن خيك را به دو نيم كرد . از آن مىپاره‌اى بجست و بر روى طالوت افتاد . طالوت بوى مىگفت : داود چندان مىخورده است كه از خونش بوى مىهمى آيد . چون بنگريست خيك مىبود . دانست كه دخترش كرده است . دخترش را طلب كرد تا بكشد ، نيافت . سوگند خورد كه هر كه را از ايشان بيابم بكشم . ديگر شب داود طالوت را خفته يافت . به بالين او شد با هشت چوبه تير ، بر هر تيرى نام داود نبشته . بر بالين طالوت از آن دو بنهاد ، و دو بر پايين و دو بر راست و دو بر چپ .

401

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 401
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست