نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 400
يك عصا ؟ بدين عصا هر چند خواهى مرا بزن . و داود را فسوس همى كرد . داود دست به توبره فرود كرد و فلاخنى بيرون آورد ، و آن سه سنگ يكى گشته بود ، اندر فلاخن نهاد و گفت : بسم الله ! به نام خداى جبّار ، و بينداخت . و آن سنگ به راه اندر باز سه پاره شد و خداى عزّ و جلّ باد را فرمان داد تا خود كه بر سر جالوت بود از سرش بربود و آن سنگ بر پيشانى جالوت آمد و از اسب اندر افتاد و بر جاى بمرد و لشكرش همه برگشتند و هزيمت شدند ، چنان كه خداى عزّ و جلّ گفت : * ( فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ الله وَقَتَلَ داوُدُ جالُوتَ 2 : 251 ) * . پس طالوت از آنجا بازگشت به نصرت و پيروزى و به شهر آمد سوى اشموئيل ، و آن قصّه او را بگفت . اشموئيل شاد شد و طالوت را گفت : كه با داود وفا كن بدانچه گفتى . پس طالوت دختر را به داود داد و انگشترى او را داد و خلق همه فرمانبردار او شدند . و سالها برآمد و طالوت ملك بود و داود خليفت و داماد ، و بنى اسرائيل را همه كارها راست شد بتمامى .
400
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( تاريخنامه طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 400